۱۳۸۷ اسفند ۲۵, یکشنبه

فرهنگ لغات دولت از ابراهیم نبوی

میدونم که خیلی وقته اینجا رو به روز نکردم . نمیدونم چه بلایی سرم اومده . چندین بار شده که اومدم یه چیزی بنویسم ولی حوصلم نشده و دوباره هیچی ... :- . نه ایکه چیزی نداشته باشم برای نوشتن . اتفاقا موضوع زیاده ولی فکر میکنم به اندازه کافی تمرکز ندارم. حالا به هر جهت امروز اومدم اینجا که حداقل برای خالی نبودن اینجا یه چیزی بزارم . داشتم ایمیل هام رو چک میکردم، یکی از ایمیلها توجهم رو جلب کرد . گفتم بزارم اینجا شما هم استفاده کنید . اینجوری که گفته شده این مطلب از "سید ابراهیم نبوی " هست :



سخنگو: منبع الهام، کسي که از طريق او الهام مي شود. کسي که آنقدر شغل هاي مختلف دارد ‏که خبر ندارد که وزير کابينه اش عوض شده يا نه. ‏

انرژي هسته اي: نوعي انرژي که به جاي گرم کردن همه جا، فقط سر آدم را گرم مي کند. ‏
دولت: يک گروه که بصورت دسته جمعي و تمام وقت تمام پول کشور را تبديل به آشغال مي ‏کنند. ‏
مجلس: گروهي که نماينده مردم هستند، ولي نه مردم آنها را مي شناسند، نه آنها مردم را مي ‏شناسند. ‏
سفر استاني: نوعي سفر تبليغاتي که تا چند سال پس از پايان انتخابات هنوز ادامه دارد.‏
نامه به رئيس جمهور: تعدادي کاغذ که آدمها به جاي اينکه توي صندوق پستي بيندازند، ‏مستقيما آن را به رئيس جمهور مي دهند تا در صحنه عکاسي حضور آنان ثبت شود.‏

نامه رئيس جمهور: يک روش که قبلا توسط پيامبر اسلام تجربه شده بود و به نتيجه هم رسيده ‏بود. براي تکرار اين اقدام 1400 سال تاخير مدت زيادي بود.‏
دانشجوي عدالت خواه: نوعي دانشجو که براي شنيدن سخنان رئيس جمهور دعوت مي شود و ‏برخلاف بقيه دانشجويان حرف رئيس جمهور را گوش مي کند.( کلمه عدالت خواه در اين ‏عبارت اضافي است.)‏
دانشجوي بسيجي: تعدادي مرد کاسب و زن خانه دار که سعي مي کنند مثل دانشجوهاي حزب ‏اللهي لباس بپوشند، بي توجه به اينکه دانشجوهاي حزب اللهي مثل کاسب ها لباس مي پوشند. ‏آنها پس از اينکه فيلمبرداري تمام شد به سر خانه و کارشان برمي گردند.‏
سازمان مديريت: مهم ترين دشمن دولت، جايي که همه چيز در آن برنامه دارد.‏
لبنان: کشوري که مردمش آنطور که ما دوست داريم زندگي مي کنند، و مورد حمايت دولت ما ‏هستند، ولي ما حق نداريم مثل آنها زندگي کنيم.‏
سياست خارجي: مجموعه اي از رفتارهاي کنترل نشده و جالب يک بندباز که چون هنوز ‏سقوط نکرده است، براي ما هيجان آور است. ‏
تورم: تنها بخش اقتصاد که روز به روز بزرگتر مي شود.‏
ديدار سر زده: يک نام صميمانه روي يک رفتار بدون برنامه و بي نتيجه.‏
مافيا: يک فيلم تخيلي تکراري که هر وقت شام نداريم و گرسنه مان است، پخش مي شود. ‏
ملاقات: محلي براي گرفتن عکس با آدمهاي سرشناس.‏
بانک: يکي از دشمنان اسلام و عوامل مزدور استکبار که نابودي کامل آن بيش از چهار سال ‏طول مي کشد. ‏
برف: يک چيز سفيد که وقتي از آسمان مي آيد برق و آب و گاز کشور قطع مي شود و براي ‏جلوگيري از آمدن آن هيچ دعاي خاصي وجود ندارد.‏
صلح آميز: چيزي است شبيه شرافت سياسي، نوعي دروغ که همه از گفتن آن لذت مي برند، ‏ولي مي دانند دروغ است.‏
‏قله هسته اي: مکاني به ارتفاع پنج هزار متر که در عرض سه روز تا ارتفاع دو قدمي آن قله ‏بالا مي رويم و به مدت سه سال در همان دوقدمي درجا مي زنيم.‏
خبر خوش: نوعي روانگردان براي فراموش کردن مشکلاتي که در ماه گذشته اتفاق افتاده ‏است. در اثر مصرف زياد اثر واقعي خود را از دست داده و عوارض جانبي ايجاد مي کند.‏

ابرقدرت: ما. خودمان. نوعي جهان سوم که براي افزايش اعتماد به نفس به خودش دروغ مي ‏گويد.‏
مانتو: يک لباس زنانه که همزمان با افزايش بحران سياسي در کشور دراز و در اثر کاهش ‏بحران کوتاه مي شود. يک نمودار براي سنجش ميزان آرامش در جامعه.‏
پروژه: واحد شمارش دروغ هاي اقتصادي دولت.‏
طرح هاي اقتصادي زودبازده: يک راه سريع براي از دست دادن پول و به دست آوردن ‏نمودار و آمار. نوعي طرح که با افزايش تعداد آن مي فهميم که در دراز مدت کارمان خراب ‏است. روشي که در آن مقداري پول به تعدادي آدم مورد اعتماد مي دهيم که بعدا آمار کارهايي ‏که نمي خواهند بکنند، را به ما اعلام کنند.‏
قيمت: نوعي نردبان که دائما از آن بالا مي رويم و هر چه بالاتر برويم از ارتفاع بيشتري ‏سقوط مي کنيم. اين نردبان يکطرفه است.‏

پول: چيزي که دولت دارد، ولي نمي داند با آن چکار کند و ملت مي دانند با آن چکار کنند، ‏ولي ندارند. ‏
دشمن: کليه کساني که از ما اطلاعات دقيق و کافي دارند.‏
بودجه: يک وسيله براي کنترل رفتارهاي دولتي که هيچ علاقه اي به کنترل رفتارهايش ندارد. ‏
اقتصاد: يک چيز مربوط به الاغ که غيرقابل کنترل است و در وضعيت راست افراطي مي ‏تواند خانواده ملت را آبستن حوادث کند. ‏
رسانه: وسيله اي براي جلوگيري از خبررساني.‏
ملي مذهبي: يک گروه سياسي که همان اعتقادات و علائق دولت را دارد، منتهي دليلي براي ‏دروغ گفتن ندارد. ‏
هزار فاميل: اليگارشي. خانواده سالاري. نوعي سيستم حکومتي که بوسيله خانواده آنها اداره ‏مي شود، در حالي که خانواده ما خيلي بهتر از آنها هستند.‏
ميثاق: عهدنامه اي که رئيس جمهور با وزرايش مي بندد، بعدا هر کدام کار خودشان را مي ‏کنند. ‏
دبير دولت: مسوول نظم دادن به دولتي که قصد دارد هر نظمي را از بين ببرد.‏
انتخابات: روش انتخاب نمايندگان مردم توسط شوراي نگهبان.‏
ميراث فرهنگي: مجموعه اي از آثار باقي مانده از گذشته اي که به وجود آن آثار افتخار مي ‏کنيم ولي از سازندگانش متنفريم.‏

دکتر حسين فاطمي: کسي که دوستان ما ترورش کردند و دوستانش را ما زنداني مي کنيم. ‏
گوجه فرنگي: يک علامت قرمز خطر براي اقتصاد که مثل ساير خطرات با آن شوخي مي ‏کنيم.‏
بوليوي: يکي از معشوقه هايي که گول ما را خورد و به انتظار ما نشست.‏
دولت چپ: تصوير بيروني راست افراطي.

۱۳۸۷ اسفند ۵, دوشنبه

درد دل

از وقتی سر کار میرم زندگیم یه جورایی عوض شده . خیلی کارهایی که قبلا انجام میدادم رو الان دیگه نمیرسم انجام بدم . مثلا قبلا خیلی کتاب میخوندم ، ولی الان تقریبا میتونم بگم هیچی نمیخونم . :- . قبلا هر از چند گاهی یه فیلم میدیدم ، الان 2-3 تا فیلم خریدم همینجوری موندن منتظرن تا من برم ببینمشون . قبلا روزنامه و خبر زیاد میخوندم الان از فرط خستگی فقط میرم تیتر بعضیهاشون رو میخونم . قبلا وبلاگ زیاد میخوندم ولی الان فقط شده 1 وبلاگ که میخونم . و ...
حتی همین وبلاگ در پیت خودم رو هم قبلا بیشتر میرسیدم به روز کنم . ولی الان ... :-(
کم کم دارم نگران میشم که اگر زندگیم بخواد به همین شیوه ادامه پیدا کنه تبدیل میشم به یه ربات که صبح ساعت 7:30 سر کار حاضر میشه ، عصر ساعت 6-7 از سر کار برمیگرده و در این فاصله تا ساعت 11-12 شب که وقت استراحت شبانه برسه مشغول رکاور کردن خودشه تا فردا صبح دوباره سر حال و شاداب بتونه بره سر کار و دوباره در خدمت سیستم باشه و باز روز از نو روزی از نو .
نمیدونم من به این نو زندگی هنوز عادت نکردم یا واقعا زندگی همینه و همه اینجوری زندگی میکنن . تازه من مجردم ، حالا تصور کنید یکی متاهل باشه و برگرده خونه تازه باید با یه سری مشکلات دیگه هم دسته پنجه نرم کنه.
الانم که تازه از ماموریت 2 روزه برگشتم و احساس کسی رو دارم که حساب کتک خورده باشه. فکر کنم بیشترش بخاطر این ونی بود که ما رو رسوند تا تهران . من بدبخت نشسته بودم درست روی یکی از چرخها . این ماشین هم که مدام میفتاد تو دست انداز و من بدبخت 2 متر پرت میشدم بالا . حالا تصور کنید 3 ساعت همین وضع ادامه دشته باشه . :- . آآآآآآآآخ بدنم درد میکنه .... :-

یه جک بگم ؟ ... باشه میگم ولی بگم اینی که میگم عین واقعیته :
یه روزی از همین روزا (مثلا 22 بهمن همین امسال) رئیس جمهور محبوب و و مردمی ما ، آقای احمدینژاد داشتن در میدان آزادی سخنرانی میکردند. حرف زد و زد و زد تا رسید به آمریکای جهان خوار. ظاهرا ایشون خیلی دوست دارن تا قبل از پایان این دوره ریاست جمهوریشون یه گپی با آمریکاییها بزنند . داشتن شرط هاشون رو میگفتن که ما چجوری با آمریکا سر میز مذاکره میشینیم . مثلا اینکه فضای گفتگو باید عادلانه باشه ، آمریکا از موضع بالا با ما حرف نزنه ، گفتگو در فضای همراه با احترام متقابل باشه و در آخر اینکه ملت ما !!! اهل گفتگو هستند و از گفتمان استقبال میکنند و از این جور حرفها ... آقا یهو ما دیدیم ملت سلحشور و همیشه در صحنه برای تایید حرف رئیس جمهورشون با صدای بلند شعار میدادن : "مرگ بر آمربکا ، مرگ برآمریکا" .
آقا ما مونده بودیم پای تلویزیون حیرون که این ملت سلحشور چقدر بجا ، به موقع و با شعار مناسب حرف رئیس جمهورشون رو تایید کردند. واقعا آدمهای جالبی هستند که میرن راه پیمای ، یه جورایی با مزه هستند.

راستی شنیدین یه مبلغ ناچیزی در حدود 1.5 میلیارد دلار از پولهای مملکت گم شده ؟ البته آقای احمدینژاد در مصاحبه تلویزیونی که داشتن رفع ابهام کردند . ایشون صراحتا گفتند که این مبلغ ناچیز اشتباه محاسباتی دوستان در سازمان محاسبات بوده . !!! البته لازم به یادآوریه که ظاهرا این اشتباه محاسباتی مربوط به زمانی هست که آقای رحیمی معاون ایشون رئیس این سازمان بودند !!! راستی فکر نمیکنید اگر این ماجرا در هر کشور دیگه ای اتفاق میافتاد نماینده های مجلسش بابای رئیس جمهور رو در نمیآرودن ؟ !!!

به عنوان حسن ختام یه سوال مطرح میکنم ، جوابش رو هم به هر صندوق پستی که خواستید پست کنید.
به نظر شما نماینده های ما در مجلس شورای اسلامی کارکرد مفیدتری دارند یا یک گوسفند ؟

۱۳۸۷ بهمن ۲۸, دوشنبه

چگونه از خدمت مقدس سربازی معاف شدم !

خیلی خب ، بالاخره فرصتی پیش اومد تا ماجرای معاف شدنم از خدمت مقدس !!! سربازی رو بنویسم. بالاخره این چشمهای ضعیف ما یه جایی به درد خورد و البته کار خودشون رو هم خوب انجام دادن. من یه مدت بود که هی پشت سر هم میرفتم چشمهام رو چک میکردم و همش در حسرت این بودم که چی میشد چشمای من 1 - 1.5 شماره ضعیفتر میشد . :-( . خلاصه یه روز که رفته بودم خونه عموم حرف بر سر این موضوع شد و پسر عموم گفت : چرا نمیری پیش فلانی (یه متخصص چشم آشنا) بهش بگی یه جوری چشمهات رو ضعیفتر کنه. منم گفتم بد فکری هم نیست ها. همون موقع این پسر عموی ما زنگ زد به این دکتر و ماجرا رو بهش گفت . دکتر هم گفت فردا صبح بیا بیمارستان . . . یه قطره بهت میدم چشمهات رو بطور موقت ضعیف میکنه. منم فردا صبحش شال و کلاه کردم رفتم بیمارستان و این آقای دکتر ما رو دید و یه قطره برام نوشت و گفت روزی 4 بار بریزم تو چشمام !!! :-( . حالا این قطره چی بود . یک قطره مزخرفی بود که تا حالا ندیده بودم . 1-2 روز اول که میریختم تو چشمهام ، چشمها و سرم (وسط پیشانی و بین ابروها ) چنان درد میگرفت که نمیدونستم چیکار کنم ولی خوشبختانه از روز سوم دیگه دردش تمام شد. فقط یه مشکل کوچیکه دیگه داشتم با این قطره . اینکه 6 ساعت یکبار باید میریختم و وقتی هم میریختم دیگه از شدت تاری چشمهام هیچ جا رو نمیدیدم و تنها کاری که میتونستم بکنم خوابیدن بود . احساس خیلی بدی بود امیدوارم هیچوقت تجربش نکنید. تمام روز جلوی چشمهام تیره و تار بود. اونم نه یک روز و 2 روز . یه چیزی در حدود 1 ماه . :- . در همین 1 ماه هم 2-3 بار رفتم چشمهام رو چک کردم . بار اول خیلی خوشحال شدم چشمهام به مرز معاقی رسیده بود (: دی ) . بعدش یه وقفه پیش اومد بخاطر سفری که به یزد داشتم (شاید بعدا در موردش نوشتم) . دوباره چشمهام برگشت سرجای اولش :-( . دوباره شروع کردم به قطره ریختن و دیگه یه جوری شده بود مثل اینکه با خودم لج کرده باشم . گفتم اینقدر قطره میریزم تا چشمهام بشه شماره 15 !!! . بعد از یه مدت دوباره رفتم پیش دکتر خودم معاینم کنه ببینم موقث شدم خودم رو کور کنم یا نه !!! اون روز چشمهام رو چک کرد و دیدم بعد از اینهمه مصیبت چشمهام تغییر چندانی نکرده . دست از پا درازتر برگشتم خونه و نا امیدانه برگشتم و گفتم فوقش معاف از رزم میشم دیگه .
خلاصه فردا پس فرداش رفتم بیمارستان رسول اکرم که وقت بگیرم برای دکتری که نطام وظیفه معرفی کرده بود برای معاینه چشم . رفتم اونجا نوبت بگیرم ، نوبت 1 ماه آینده رو بهم داد . چنان عصبانی شدم اونجا که در جا 2 تا فحش نمیدونم به کی دادم و برگشتم خونه . (: دی) . خب 1 ماه بعد شد و رفتم بیمارستان که معاینه بشم و نمره چشمم رو در بیارن. نامردا 3 مدل قطره ریختن تو چشمم قبل از اینکه شماره چشمم رو با دستگاه در بیارن. مردمک چشمم اونقدر گشاد شده بود که احساس میکردم تمام نورهای اطراف داره وارد چشم من میشه . یه نکته دیگه در مورد این قطره اینه که ، این قطره برای این که مردمک چشم رو گشاد کنه فشار آدم رو اینقدر میاره پایین که اگر قبلش یه بعدش یه شیرینی نخورده باشین حتما غش میکنین. حالتی که تقریبا به من دست داد. یهو احساس میکنید که سرتون داره گیج میره و میفتید. خاک بر سرها مثل اینکه آزار دارن ، شماره چشم آدم رو با این قطره ها در میارن که همیشه نزدیک به 1 نمره کمتر از مقدار واقعیش رو نشون میده. شانس بزرگی که در این بین آوردم این بود که به یه دکتر خوب و انسان برخوردم . دکتری که قرار بود سرنوشت 2 سال آینده من رو با 2 کلمه نوشتن رقم بزنه یه نگاه به نمره چشمم انداخت و گفت اینجوری معافت نمیکنن. گفت مدرکت چیه ، گفتم . . . . گفت شنبه بیا بگو بدون قطره نمره چشمت رو در بیارن ببینم چجوری میشه .
شنبه رفتم که دوباره نمره چشمم رو در بیارن . به اون خانمه که پشت دستگاه نشسته بود گفتم خانم برای نظام وظیفه میخوام نمره چشمم رو در بیاری ، لطفا یکم رعایت کن . اولش گفت نمیشه و دستگاه خودش میزنه و ... . گفتم حالا سعی خودت رو بکن . خلاصه جوری شد که خانمه 4 بار نمره چشم من رو در آورد تا بالاخره در بار چهارم مجموع 2 تاش + آستیگماتش شد 10.25 . یعنی 0.25 از مرز بالاتر. :-) . دکتر هم بدون معاینه دیگه ای همون رو برام نوشت در برگه و وعده داد که اینجوری معاف میشی . منم ازش کلی تشکر کردم .
خب شد 21 بهمن روز کومیسیون پزشکی در نظام وظیفه که طبق چیزهایی که شنیده بودم همین جا بود که 3-4 نفر پرونده پزشکی من رو میدیدن و تشخیص میدادن که من معاف میشم یا نه . :- . صدام زدن و رفتم تو با تعجب دیدم بجای 3-4 نفر جناب سرهنگ و اخمو و بداخلاق ، یه خانم دکتر خوش سیما :-) نشسته و پرونده های ملت رو یکی یکی میبینه و یه چیزهایی زیرش مینویسه و میگه برو بیرون منتظر جوابش باش. من مونده بودم همچین خانم دکتر خوش تیپ و خوشگلی اینجا چیکار میکنه !!! .
هیچی دیگه ما رفتیم پشت اون پنجره کذایی ایستادیم و منتظر شدیم تا تکلیفمون رو مشخص کنند. اونجا صحنه های جالبی رو میدیدم . یکی اومده بود میگفت سرع دارم ، یکی میگفت دیسک دارم یکی مغز و اعصابش ناراحت بود ، یکی میگفت 1 سالم که بود ضربه مغزی شدم ، یکی کف دستش عرق میکرد ، یکی باباش مریض بود اومده بود خودش و معاف کنند . . . . همه هم ایستاده بودن پشت اون پنجره با رنگ و روی پریده ، اعصاب خرد ، با حرکات عصبی و همه هم چشمشون به اون در کوچیک بود که باز بشه و تکلیف زندگی 2 سال آیندشون رو مشخص کنند . (یاد اون صحنه ای افتادم که در کتابهای تعلیمات دینی برای ما ترسیم میکردن که مردم در روز قیامت نامه عملشون رو میدن دستشون :-) ) . یه پسره اومده بود معافیت چشم بگیره فکر کنم 4-5 تا سیگار رو همونجا پشت هم کشید . یه پنده خدایی بود اموده بود بخاطر سرع معافی بگیره گفت یک سال و نیم هست که میام و میرم . چندین بار اعتراض زده بود. بیچاره صورتش شده بد مثل گچ سفید . تفریح من هم شده بود رصد کردن حالات چهره و حرکات این آدمهای جورواجور در این لحظات بحرانی :-) . (نمیدونم چرا خودم زیاد استرس نداشتم ، مثل اینکه از قبل میدونستم معاف میشم !!!) .
لحظه موعود فرا رسید ، اون پنچرع فسقلی باز شد و یهو همه هجوم آوردن به طرف پنجره . برای اولین بار احساس کردم صدای تپشهای قلبم ر میشنوم . آقاهه اومد شروع کرد به خوندن اسمها و گفت اینهایی که اسمشون رو میخونم معاف از رزم هستند . خدا خدا میکردم که اسم من در بین اینها نباشه . هی اون میخوند هی همه نفس میکشیدن . بالاخره تمام شد و اونهایی که مونده بودن یه نفس راحت کشیدن . بعد گفت اینهایی که میخونم معاف دائم هستند . ایندفعه خواستم ر از خدا فورا عوض کردم و گفتم خدا کنه اسمم در بین اینها باشه.
فکر کنم خدا صدای من رو شنید ، چون نفر 4 یا 5 بود که اسم من رو خوند . :-) . آآآآآآآآآآخیییییییشششش یه نفس راحت کشیدم و این معنی دقیقترش این بود که حکم آزادیم رو دادن دستم . (دلم میخواست بپرم آقاهه رو یه ماچ کنده بکنم .... اااییییشش : دی ) .
این بود ماجرای معاف شدن من از خدمت مقدس سربازی . فقط من موندم که این چجور خدمت مقدسیه که همه بابای خودشون رو در میارن که گرفتار تقدسش نشن و حتی وقتی این تقدس شامل حالشون نمیشه دلشون میخواد به همه شیرینی بدن . :-)
و اینجوری بود که من بعنوان نابینای 40% معاف شدم . حالا هم فقط منتظرم کارتم بیاد دستم برم لیزیک کنم . : دی

۱۳۸۷ بهمن ۲۱, دوشنبه

آزاد شدم :-)

هوراااااااااااااااااا بالاخره معاف شدم . به عبارتی آزاد شدم . :-) . از 2 سال علافی رها شدم .
فعلا در همین حد بدونید کافیه . مشروح خبر رو در پستهای آینده دنبال کنید .
هوراااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا :-)

۱۳۸۷ بهمن ۱۱, جمعه

قطار بهتر است یا هواپیما

امروز بعد از ظهر رفتم تو خیابون قدم بزنم . همیجوری که داشتم میرفتم از جلوی شرکت رجا (راه آهن) رد شدم. تعطیل بود ولی چراغش روشن بود و میشد جلوی در ورودیش رو دید. یه جمله ای اونجا روی یه پستر به قطع بزرگ نوشته شده بود. گفتم خوب این بیان ارزشمند و باریک بینانه رو برای شما هم بنویسم و همه با هم فیض ببریم :

اگر قرار باشد بین هواپیما و راه آهن یکی را انتخاب کنید ، راه آهن را انتخاب کنید.

مقام معظم رهبری :-)

(یه موقع فکر نکنید جک گفتم ، باور کنید عین عبارت همین بود !!!)

خب از این محل گذشتم و رفتم. رفتم تا رسیدم سر خیابان قائم مقام (هفت تیر) اونجا دیدم یه آقایی رو نقاشی کردن روی دیوار پشت میله های زندان یه قرآن هم تو دستشه و بلند کرده و مثل اینکه داره داد میزنه ، بالای سرش هم این عبارت نوشته بود :

من فرعون مصر را کشتم

اینجا بود که فهمیدم این بابا همین خالد (اسلامبولی) خودمونه. (همونی که انور سادات رئیس جمهور مصر رو ترور کرد) . حالا کاری نداریم. من فقط اون لحظه به یه چیز فکر میکردم که این بابا احمدی نژاد چقدر پر رو بود که چند وقت پیش برداشته بود تو بوق و کرنا کرده بود که : آقا ما میخواییم با مصر ارتباط برقرار کنیم اونها خودشون نمیان جلو. آخه یکی نیست بره برای ابن بابا روشن کنه که مگه مصری ها مغز خر خوردن که بیان با کشوری که عکس تروریست رئیس جمهور کشورشون رو قاب کردن زدن به در دیوار و حتی اسم طرف رو گذاشتن روی یه خیابون پایتخت ، بیان ارتباط برقرار کنن . از کجا معلوم شاید فردا دوباره یکی اومد رئیس جمهور جدیدشون رو ترور کرد و باز ایران عکس طرف رو قاب کرد زد به در رو دیوار. گرچه همین 2-3 هفته پیش در ماجرای غزه که دانشجویان !!!!! در فرودگاه مهر آباد تحصن کرده بودن یه جایزه 1 میلیون دلاری برای ترور حسنی مبارک تعیین کرده بودن. خدا وکیلی کشورهای دنیا حق ندارن ایرانیها رو .... بدونن . ؟!!! .

ولی شما غصه این چیزها رو نخورید، مهم اینه که امروز فهمیدیم که باید قطار رو بر هواپیما ترجیح بدیم.

۱۳۸۷ بهمن ۷, دوشنبه

مهندس!!!

خودم میدونم ، یه مدت زیادی بود که نبودم. خب دلیلش هم این بود که یه 10 روزی هست که مثلا شاغل شدم و یا وقت نمیکردم و یا خسته بودم و حوصله نداشتم که بیام اینجا رو به روز کنم. آره بالاخره بعد از مدتهای زیاد یه جا رفته سر کار. کارش بد نیست ، جاش هم ای بدک نیست. حتما دلتون میخواد بدونید کجا کار میکنم . :-) . نمیگم ، به دلیل مسائل امنیتی. :دی . بگذریم.
من تازه فهمیدم که تو کار هیچ خبری نیست و تمام دنگ و فنگ این شرکتهای بزرگ همش الکیه. مدرک مهندسی رو هم باید گذاشت در کوزه آبش رو بخوری . چون در شرکتهای ایرانی حداقل (حالا خفن ترین جاش رو هم در نظر بگیریم) برای رضای خدا یک محاسبه ساده هم انجام نمیشه (کلا همه کارها سر و تهش رو که بزنی دلال بازیه). شاید باورتون نشه ولی نقشه های طراحی و ساخت حساس ترین قسمتها رو هم همینجوری کتره ای و بصورت شهودی و کیفی (و نه کمی) نقشه رو میدن بره برای ساخت !!! اصلا یه موقع این اشتباه رو نکنید که مثلا درسهای تئوری که خوندید در عمل هم بکار میاد ، ابدا این اشتباه رو نکنید. تو شرکتی که من هستم با این همه عظمتش و کارهای حساسش، رو هم رفته فکر کنم 4 تا ماشین حساب هم پیدا نشه که اونها هم بدون استفاده موندن :-) . شما فقظ کافیه یه نرم افزار نقشه کشی بلد باشین و بلد باشین از 4 تا جدول استاندارد استفاده کنید . در این صورت در اون شرکت و محل کارتون به شما میگن مهندس !!!
گفتم مهندس یاد یکی از مشکلات جدیدم افتادم. بله در این 10 روزی که رفتم سر کار بدجوری به کلمه مهندس حساسیت پیدا کردم. تو این شرکت همه بجز آبدارچی (که اتفاقا بیشتر از همه کار مفید انجام میده) به همدیگه میگن مهندس. شما تصور کنید که در همین بخش کوچیک ما مثلا 10-15 نفر هستن که همشون به هم میگن مهندس. اصلا مثل اینکه هر کسی میاد اینجا اسم شناسنامه ایش دیگه بدردش نمیخوره و اسم همه میشه مهندس!! . تصور کنید یکی میخواد یه بنده خدایی رو صدا بزنه میگه : مهندس ... یهو میبینی 15 نفر برمیگردن نگاه میکنن (آخه همه خودشون رو مهندس میدونن :-) ) حالا مشخص نیست ایشون با کدوم یکی ار این مهندسها کار داشته. خلاصه وضعیت مضحکیه. اصلا من نمیدونم این چه عادت مزخرفیه که ما ایرانیها داریم که اینقدر روی همدیگه لقب میزاریم. مثلا تا یکی دانشگاه قبول میشه تو یه گرایش مهندسی همه بهش میگن مهندس. طرف تازه قبول شده دکتری همه بهش میگن دکتر. مخصوصا من دیدم مردم به مهنس و دکتر نصب دادن به اطرافیانشون خیلی علاقعه دارن. بزارنشون به صفور محل هم میگن مهندس (گرچه به نظر من کار ایشون از کار یه مهندس تو این مملکت خیلی با ارزشتره ) . اتفاقا از همین مهندس و دکتر گفتنهای ما بود که در این جو کسانی مثل "دکتر کردان " رشد کردن و میکنن. من نمیدونم چرا ما فکر میکنیم وقتی به کسی میگیم مهندس داریم بهش احترام میزازیم . آخه مگه مهندس چیه بجز این که یه نوع کارگره ؟ !! آخه شاید طرف اقتصاد خونده باشه ، معلم باشه یا ... چرا چپ و راست به همه میگیم مهندس. من که خودم شخصا حساسیت دارم کسی من رو مهندس صدا بزنه. آخه مگه من خودم اسم و فامیل ندارم . چرا همه فکر میکنن که در محل کار همه باید همدیگه رو مهندس صدا بزنن ؟ آیا این واقعا احترامه . هنوز که من تازه رفتم سر کار یه خورده رودربایستی دارم باهاشون . بزار یه مدت بگذره یه جلسه میزارم باهاشون که توجیحشون کنم که حداقل من رو به اسم کوچیک یا فامیلیم صدا بزنن :-) .
والا به خدا ، چه معنی داره یکی میگه مهندس 15 نفر برمیگردن . حتما این خارجیها رو دیدین (البته من تو فیلم دیدم :-) ) با رئیسشون هم که میخوان حرف بزنن به اسم کوچیک صدا میزنن. اصلا به نظر من اینجوری هم بهتره و هم محترمانه تره .
نه مهندس ؟ ! :-) ;-)

۱۳۸۷ دی ۲۹, یکشنبه

وقتی کاغذ پاره ها با ارزش میشوند

یه سوالی اخیرا برای من مطرح شده و ذهن من رو به خودش مشغول کرده . اونم این قطعنامه ایه که شورای امنیت سازمان ملل میخواد برای صلح بین اسرائیل و فلسطین تصویب کنه و حکومت ایران اینقدر داره خودش رو(گلاب به روتون روم به دیوار) جر میده که این قطعنامه تصویب بشه. حالا سوال من اینه که مگر این شورای امنیت همون شورای امنیت سازمان ملل نیست ، مگر اعضاش کما بیش همون اعضا نیستند ، مگر همین شورای امنیت تا حالا 3 تا قطعنامه بر علیه ایران صادر نکرده که احمدیمژاد به هیچ جاش نگرفته این کاغذ پاره ها رو ؟ مگر احمدینژاد پیش بینی نکرده بود که قطعنامه دان شورای امنیت داره می ترکه ؟ حالا چی شده که این کاغذ پاره ها اینقدر مهم شدن که حکومت ایران و منجمله احمدینژاد داره خودش رو جر میده برای تصویبش من نمیدونم . اصلا مگر از نظر احمدینژاد این قطعنامه ها ضمانت اجرایی دارن یا اصلا اعتباری دارن ؟
اصلا من اعتراض دارم به این حرکت ، چرا باید توان و انرژی دولت مردان ایرانی برای همچین کاغذ پاره هایی که ارزش اجرایی و اعتباری هم ندارند تلف بشه ؟ !!! یکی نیست به احمدینژاد بگه ، ای هلو ای شفتالو ، ای ... خودت رو خسته نکن برای همچین کاغذ پاره های بی ارزشی ، بزار قطعنامه دانشون که پاره شد ، اونوقت خودشون حساب کار دستشون میاد که باید به حرفهای تو که دلسوز همه جهانیان هستی گوش میدادند. عزیز دلم ، ای رئیس جمهور مردمی تو انرژیت رو برای گسترش عدالت در میان ایرانیان و جهانیان نگه دار. محمووود ما منتظر گسترش عدالت تو هستیم ، این کاغذ پاره ها رو ول کن محمود.
 
موج سبز