۱۳۸۷ دی ۱۱, چهارشنبه

پستی پر از نفرت

من هم اکنون رسما اعلام میکنم که دیگه خسته شدم، کم آوردم تو زندگی. دیگه بسه ... . خسته شدممممممم، خدایا می فهمیییی .... آخه چرا ...
دلم میخواد برم یه جایی که هیچ کس نباشه ، خودم باشم و خودم ، هیچی نباشه ، نه تلویزیون ، نه رادیو ، نه تلفن ، نه اینترنت ، هیچیییییییییی . دلم نمیخواد نه خبر خوب بهم برسه نه خبر بد . ترجیحا یه جزیره باشه وسط اقیانوس ، از این یک نخلیها که تو فیلمها و کارتونها نشون میده ، تنهای تنها وسط اقیانوس جایی که دست هیچ بنی بشری بهش نرسه.
تف به این مملکت کثافت. 27 سالم تمام شد ، هنوز اجازه کار کردن تو این خوک دونی رو ندارم . چون کارت پایان خدمت ندارم. منم یه روزی این کارت لعنتی پایان خدمتم رو میگیرم و اون روز ، روزیه که تف میکنم به هرچی وطن و خاک وطنه و میرم گورم و گم میکنم ، پشت سرم رو هم نگاه نمیکنم. تف به گور پدر اون که گفت سربازی تو این مملکت اجباری باشه و وقت ملت رو باید 2 سال تباه کنید . لعنت بر پدر و مادر اون کسی که میگه سربازی باید هنوز به شیوه عصر حجر تو این خوک دونی اجباری باشه . تف به ذات کثیف کثافتش ... (اسمایلی خیییییییییییلیییییییییی عصبانی )
یه تکلیف دارم برای امشبتون :
جای خالی را با فحش مناسب پر کنید : . . . . . به این زندگی و این مملکت !!!
فحشش هر چی بدتر باشه بهتر .

پی نوشت : اینم پست روز آخر سال 2008 من .

۱۳۸۷ دی ۹, دوشنبه

عزاداری یا مردم آزاری ؟ !!

گیریم که محرم باشه .
گیریم که امام حسین رو در این ماه کشته باشند .
گیریم که مردم عزا دار باشند و بخواهند عزاداری کنند .
یکی به من بگه راه افتادن کارناوال طبل و سنج زنان ، اونم نصف شب ، اونم با صدای بلند و دلهره آور ، اونم بغل خونه های مسکونی ، اون ساعت 11-12 شب که مردم میخواهند استراحت کنند ، به نشانه عزاداری برای امام حسین چه معنی میده ؟ !!!
خدا وکیلی امام حسین راضیه اینجوری براش عزاداری کنند ؟ آیا این مردم آزاری نیست ؟
یکی نیست بگه آقا جان میخوای طبل و سنج بزنی ، میخوای نشون بدی که عزاداری ؟ خب بزن ، ولی نه نصف شبی وقتی همه در حال استراحت هستند . روز بزن . شاید اصلا یکی مریض باشه ، شاید ناراحتی قلبی داشته باشه . والا خود من با صدای این طبلهای وحشتناک قلبم تالاپ تالاپ میزنه و بالا و پایین میشه . دیگه چه برسه به بیماران قلب و ...
نتیجه گیری اخلاقی این که : نصف شبی طبل نزن آقا ، روز بزن اگه میخوای بزنی .

پی نوشت : دقت کردین تمام طبلهایی که در محرم استفاده میشه ساخت شرکت یاماها (ژاپنی) است ؟ !!! خودتون تصور کنید که شرکت یاماها از شبهای محرم ایران چه پولی درمیاره . (هزاران کارناوال طبل زن در سراسر ایران رو در نظر بگیرید ) .
یه چیز دیگه هم اینکه چادر های مشکی همه خانمهای با ظاهر مذهبی رو هم در ایران ژاپنیها تولید میکنند . حالا این ژاپنیها که خودشون لخت و پتی میگردن این چادرهای مشکی نفرت انگیز رو برای ما تولیید میکنند . یکی نیست به این مسولین محترم بگه شماها که چادر رو حجاب برتر اعلام کردید اقلا خودتون این پارچه سیاه نفرت انگیز رو تولید کنید که اینقدر ارز از مملکت بخاطر یه چیز مزخرف خارج نشه .

۱۳۸۷ دی ۷, شنبه

معرفی کتاب

همین الان خوندن یک کتاب رو تمام کردم . فوق العاده بود . از زبان طنزش خیلی خوشم اومد. اینقدر آدم رو جذب میکنه که آدم یه نفس میتونه بخونش . 200-300 صفحه بیشتر نیست (البته نه اون صفحاتی که شما فکر میکنید). برای اینکه یه معرفی مختصر کرده باشم کتاب رو از نوشته های پشت جلد کتاب استفاده میکنم که به طور خلاصه کتاب رو معرفی کرده :

" ماجراهای این کتاب-و دیگر داستانهای مجموعه دن کامیلو - جایی در دره پو اتفاق میافتدکه تنها رود مهم ایتالیاست. داستانها در یک دهکده، یک ((دنیای کوچک))؛ در دوران پس از جنگ جهانی دوم رخ میدهند و چون برخی از تقابلهای اجتماعی حاد آن زمان، از قبیل تقابل کهنه و نو، یا تقابل کلیسا و ایدئولوژی چپ را تصویر میکردند، و نیز به دلیل طنز نیرومند داستانها و سرزندگی و جذابیت شخصیت ها، خوانندگان بسیاری یافتند. دن کامیلو کشیش دهکده، و رقیبش پپونه، شهردار چپ گرا ، و نیز صدای مسیح که از فراز یک صلیب بزرگ در کلیسای دهکده ناظر وقایع است ارکان اصلی ماجراهای این دنیای کوچکند " .

خوندنش رو توصیه میکنم. :-)
من این کتاب رو از کتابفروشی "نشر چشمه" زیر پل کریمخان خریدم.
دن کامیلو و پسر ناخلف
نویسنده : جووانی گوارسکی، ترجمه مرجان رضایی
چاپ دوم 1386 ، نشر مرکز ، قیمت 3500 تومان . : دی

۱۳۸۷ دی ۲, دوشنبه

تولدم مبارک :-)


درست 27 سال پیش در چنین روزی (2/10/1360) بود که برای اولین بار چشمم رو به روی این دنیا باز کردم . برای اولین بار صدای ونگ زدنم تو این دنیا طنین انداز شد . برای اولین بار گریه کردم ، برای اولین بار پوست تنم پوست دست انسان دیگه ای رو لمس کرد . برای اولین بار خوابیدم، برای اولین بار بیدار شدم و وقتی دوباره بیدار شدم دوباره گریه کردم و این شروع کارهای تکراری من بود در این دنیا. نمیدونم تو این 27 سال چقدر کار تکراری انجام دادم ولی میدونم که شروعش همون گریه بوده . وقتی به پشت سرم نگاه میکنم میبینم که چه سالهای پر فراز و نشیبی رو پشت سر گذاشتم تا رسیدم به اینجا (گرچه هنوز هم به هیچ جا نرسیدم ). سالهایی که قسمت عمدش در مدرسه و دانشگاه سپری شد . چقدر معلم و استاد عوض کردم . چقدر کتاب درسی خوندم یا اینکه مجبورم کردن که بخونم . چقدر دفترها که سیاه کردم برای مشق نوشتن . چقدر امتحان دادم ، اضطراب امتحان ، شبهای قبل از امتحان ، نمره ها و ... . کارنامه هایی که هر کدومش حاصل یک مقطع از عمر تحصیلی من بودن .

به زندگی در خانواده که نگاه میکنم سالهای پر از غم و شادی رو میبینم . بچه که بودم همه برادرهام هم مثل من بچه بودن حالا یا مثل من دبستان میرفتن یا کمی بزگتر . هممون با هم بودیم تو یه خونه 1000 متری که یه باغچه خیلی بزرگ داشت. باغچه که بدست خودمون (ما بچه ها و پدر و مادرم ) کم کم تبدیل به یه باغ بزرگ شد. چهل تا درخت میوه دور تا دور خونه داشتیم . یه عالمه گل و درختهای دیگه تو باغچه. یه درخت گردو تازه کاشته بودیم که من مالکیتش رو برای خودم ثبت کرده بودم (الان باید یه درخت تنومند شده باشه) . یادمه یه بار دو تا برادر بزرگم یه چاله کنده بودن که یه درخت بکارن ، منم کوچولو بودم اون اطراف داشتم بازی میکردم ، فکر میکنم برنامه کودک شروع شد یا فیلمی چیزی بود که این دو تا ول کردن رفتن . منم نمیدونم چی شد که افتادم تو این چاله و کسی هم نبود منو بیرون بیاره . خلاصه یه یک ساعتی اون تو بودم !!! . خلاصه خونه ای که ذره ذره ساخته بودیم رو بعد از چند سال ول کردیم اومدیم یه شهر دیگه ... .

خلاصه دیگه تا آخر دوره لیسانس تو این شهر جدید موندیم . دیگه کم کم خانواده ما خلوتتر شد . هر کسی رفت دنبال کار خودش . الان که نگاه میکنم میبینم که از این خانواده 7 نفره هر کدومشون یه گوشه دنیا برای خودشون یه زندگی جدید رو شروع کردن . مایی که هممون یه روزگاری با هم تو یه خونه زندگی میکردیم و حتی هر کسی یه کلمه هم که حرف میزد خونه شلوغ میشد ، الان هر کدوممون هزاران کیلومتر با هم فاصله داریم .

نمیدونم چی شد که یهو امروز این خاطرات همه با هم هجوم آوردن تو مغزم !!! خلاصه این 27 سال هر جوری بود گذشت . خیلی کارها کردم خیلی کارها هم نکردم ولی در مجموع فکر میکنم از این چیزی که هستم و از اینجایی که ایستادم ناراضی نباشم . ولی از امروز به بعد فکر میکنم مسیر زندگیم رو باید عوض کنم یعنی دیگه باید عوض کنم . من دیگه اون بچه محصل و یا اون دانشجوی سابق نیستم ، دیگه کم کم دوران تحصیلی من داره تمام میشه.

خدایا کمکم کن تا بتونم از امروز دوران جدیدی از زندگیم رو با موفقیت شروع کنم. امیدوارم اولین خبر خوب معافیت سربازیم باشه .


:-) :-) :-) :-) :-) :-) :-) :-) :-) :-) تولدم مبارک :-) :-) :-) :-) :-) :-) :-) :-) :-) :-)

۱۳۸۷ آذر ۲۷, چهارشنبه

جشن گرفتن صدا و سیما با لنگ کفش پرتاب شده به بوش


فکر میکنم تا حالا دیگه همه از ماجرای لنگ کفش پرتاب شده به بوش توسط خبرنگار عراقی در یک کنفرانس خبری با خبر شده باشند. حالا من واقعا نمیدونم انگیزه این خبرنگار عراقی چی بوده ولی خب چیزی که هست اینه که کار زیاد جالبی نبوده . بالاخره کار ضایعیه که خبرنگار یک کشوری در کشور خودش بیاد و بسمت رییس جمهور کشور دیگه ای که حالا به هر ترتیب مهمان محسوب میشه لنگه کفش پرتاب کنه . به نظر من این خبرنگار میتونست از حرفه خبرنگاریش استفاده کنه و بجای پرتاب لنگه کفش خشمش رو در سوالهایی که مطرح میکنه نشون بده . در اینجا خوبه من یه اعترافی هم بکنم که من واقعا یک چنین خشم مردم عراق رو نسبت به آمریکاییها درک نمیکنم . خشمشون از چیه واقعا ، از اینکه صدام رفته؟ از اینکه کشورون نسبتا آزادتر شده ؟ ولی احتمالا عمده خشمشون از کشتارهایی هست که در کشورشون انجام میشه . ولی من هر چه نگاه میکنم تمام این کشتارها که همشون هم انتحاری هست کار هموطنهای خودشون و یا حداقل هم زبانهای عرب خودشونه . همش کار فرقه های عمدتا سنی و طرفدار طالبان است . در کدام یک از این قتل عامها آمریکاییها دست داشتند ؟ اونها که بجز مقابله با این گروههای بمب گذار انتحاری کار دیگه ای نمیکنن . این خبرنگار اگر میخواد از کسی متنفر باشه باید از همزبانها و یا حداقل از عربهای سنی متنفرباشه . تمام این بمب گذاریهای انتحاری آیا کار کسی به غیر از خود عربهاست که فقط بدلیل تعصبات قومی مذهبی همدیگه رو تیکه پاره میکنن ؟ بگذریم

از همه جالبتر در ابن چند روز پس از ماجرای پرتاب لنگه کفش واکنش صدا و سیمای ایران به این قضیه است که چنان به وجد اومدن و بعد از این ماجرا با دمشون گردو میشکنن که نگو . تمام بخشهای خبری در تمام شبکه ها بی ربط و با ربط صحنه پرتاب کفش بسمت بوش رو بارها نشون میدن !!! . تو اخبرا جوری این صحنه رو پشت سر هم نشون میدن مثل اینکه 100 تا لنگه داره به سمت بوش پرتاب میشه . خبرنگارهای صدا و سیما مثل مورو ملخ ریختن بیرون و از چهار گوشه دنیا دارن گزارش تهیه میکنند. از واکنشها به این ماجرا تو اخبار بیش از صد بار استقبال هوگو چاوز رییس جمهور جواد ونزوئلا و دختر معمر قزافی دیکتاتور لیبی رو پخش کرده . از همه تهوع آورتر گزارشی بود که خبرنگار بیشعور صدا و سیما دیروز تهیه کرده بود و بارها از شبکه های تلویزیون پخش شد . خبرنگار مذکور جوادوار راه افتاده تو خیابون و با شور و شعف دنبال مردم راه افتاده و ازشون میپرسه :" حرکت خبرنگار عراقی رو دیدی ؟" " چطور بود به نظرت ؟ " " کیف کردی ؟ " " حرکت قشنگی بود نه ؟ " " اگه تو جای اون خبرنگار بودی چیکار میکردی ؟ " . چنان تهوع آور راه افتاده تو خیابون و با دوربین روشن از مردم سوال میپرسه که آدم حقیتا دوست داره بره تو WC و عق بزنه . مضحک ترین و چندش آورترین صحنه این گزارش جایی بود که آقای خبرنگار از یه نایلون 2 لنگه کفش در میاره و به فرد مورد نظر میگه که : " فرض کن این درخته بوش باشه و تو هم اون خبر نگار میخوام بببینم چجوری میزنی بوش رو ؟ چقدر محکم میزنی ؟ " !!! اون شهروند ... هم لنگ کفش رو میگیره پرتاب میکنه ، جوری میزنه که در اون طرف خیابون نزدیکه که بخوره به 2 تا خانم که دارن از اون طرف رد میشن . خبرنگار میره پیششون و میگه" داشتیم تمرین میکردیم که بوش رو چجوری بزنیم " !!! . . . اونم چی در اخبار رسمی ساعت 9 تلویزیون سراسری . اینجوری به مردم درس اخلاق میدن . لنگ کفش میدن دستشون و میگن پرتاب کن . خلاصه تلویزیون ایران یه جشن درست حسابی گرفته با این لنگ کفش ، اونم بطور چندش آوری.
پی نوشت :
* خودمونیم بوش هم عجب جا خالیی داد ها . :-)
* حالا این خبرنگارها میگیم منظوری دارن ، این مردم دیگه چرا هرچی که اینا میگن انجام میدن؟ !!!

روشندل شدم

چشمتون روز بد نبینه . یه مدتیه که کمی تا قسمتی روشندل (همون نابینا) شدم . 1 ماهی میشه که یه قطره ای میریزم تو چشمام که دید چشمم رو بشدت تار کرده . حالا فردا میخوام برم دکتر ببینم چی میگه . امیدوارم دیگه قطعش کنه . :-(
حالا این قطره چشمی خودش ماجرایی داره که اگر فرصتش شد حتما مینویسم . فقط میدونم که اگر جواب بده خیلی جالب میشه . :دی
یک عالمه چیز دارم برای نوشتن ولی نمیبییییینم ....

۱۳۸۷ آذر ۱۵, جمعه

من دیگر آن نوجوان احساساتی رای اولی نیستم

این روزها همه جا صحبت از اینه که خاتمی دوباره کاندید ریاست جمهوری بشه . خیلیها هم که شدید در تلاش هستند که ایشون رو راضی کنند که دوباره بیاد در صحنه و به خیال خودشون تنها راه نجات کشور و ملت همین آقای خاتمی است . حالا هر کسی که ندونه فکر میکنه این خاتمی یه عنصر جدید و بکر در دنیای شلم شوربای سیاست ایرانه که به تازگی ظهور کرده و حرفهای نو و جدیدی زده . غافل از اینکه این خاتمی همون خاتمی 4 سال پیش که 8 سال ریاست جمهوری ایران رو بعهده داشت و عملکردش و خوب یا بد همه دیدن. حالا سوال من اینه که، آیا این خاتمی عوض شده و نظراتش چیز دیگه ای شده که این عده اینقدر مشتاق هستند که ایشون دوباره برگرده و نقش یک منجی رو بازی کنه ؟ !!! راستش به نظر من این خاتمی هیچ فرقی با خاتمی 4 سال پیش نداره به بیان دقیقتر همون "تدارکاتچی" قدیمیه که خودش هم اعتراف کرد در روزهای آخر ریاست جمهوریش . اصلا بذارین یه جور دیگه به قضیه نگاه بکنیم، خاتمی بیاید ولی :
خاتمی تا وقتی که تکلیفش رو با نظام و مردم به طور آشکار روشن نکرده باشه آمدنش هیچ فایده ای نداره .
خاتمی تا وقتی که بطور شفاف خط قرمزهاش رو مشخص نکرده باشه آمدنش فایده ای نداره .
خاتمی تا وقتی که خط قرمز متحرک داره و به دستور ولایت مطلقه فقیه جابجا میشه آمدنش هیچ فایده ای نداره .
خاتمی اگر گوش به فرمان ولایت مطلقه فقیه باشد و به مردم دوباره پشت کند آمدنش هیچ فایده ای نداره .
آقای خاتمی آمدنت باید همراه باشد با جواب سوالهایی از این دست :
1 - برای پشتیبانی از خون نویسندگان به ناحق به قتل رسیده چه میکنی ؟
2 - چگونه به حقهای پایمال شده مظلومان کوی دانشگاه رسیدگی میکنی ؟
3 - چگونه حق روزنامه ها و روزنامه نگاران یک شبه ناپدید شده را باز پس میگیری ؟
4 - گفتی هر نه روز یک بحران داشته ای ، آیا آنان که بحران آفرینی کرده اند به راه راست هدایت شده اند که دیگر بحران نیافرینند ؟
5 - گفتی صدایت را نگذاشتند به مردم برسد، آیا حالا که تضمین میدهی که صدایت به مردم برسد ؟
6 - گفتی لوایحت به دلایلی مسکوت ماند، به مردم چه تضمینی میدهی که لوایحت باز هم مسکوت نماند ؟
7 - گفتی برگزاری انتخابات فرمایشی را چون زهری نوشیدی، آیا باز هم زهر مینوشی ؟
در یک کلام خاتمی اگر همون تدارکاتچی سابق باشد آمدنش هیچ فایده ای که ندارد هیچ بلکه ضرر هم داره .

در این رابطه این مقاله (خيمه شب بازي تكراري) درسایت خبری روز آنلاین به قلم "محمد ملکی" جالب و خواندنی است . چون این سایت فیلتر است بعضی از نکاتش را تیتر وار اینجا میآورم :
* آقاي خاتمي و دوستانش دچار يك پارادوكس هستند. مگر مي شود هم قدرت هاي فراقانوني و مطلقه را قبول داشت ‏و هم دم از مردمسالاري و قانونمداري و جامعه مدني زد؟ اين تضاد را چگونه حل بايد كرد؟
* گذشته ي ايشان و اعمال و موضع گيريهاي خاتمي نشان داده است ‏كه از روزهاي اول انقلاب كه به وكالت و وزارت و رياست جمهوري و بسياري از مشاغل كليدي برگزيده شد، ‏هرگز جز اطاعت از دستورات ولي مطلقه كار ديگري نكرد. خاتمي خاتمي است !
* ايشان در سال 60 در اعتراض به نطق پيش از دستور مهندس بازرگان مي فرمايند: ‏‏"بسياري از كساني كه امروز در همين دادگاههاي انقلاب - كه مورد اعتراض شمايند- تنها به خاطر دفاع از اسلام ‏و پاسداري از دست آوردهاي انقلاب اسلامي شب و روز زحمت مي كشند، انسانهايي سرشار از عاطفه و رحمتند. . . .
* مهندس اميرانتظام در ديدار با شوراي مركزي دفتر تحكيم وحدت با اشاره به رخدادهاي دوران اصلاحات و ‏برخي مواضع خاتمي مي گويد: ‏پس از ترور اسدالله لاجوردي توسط ‏مجاهدين خلق، آقاي خاتمي مصاحبه اي كرد كه ايشان را سرباز وفادار اسلام و ايران ناميد.

کلام آخر ، آقای خاتمی من دیگر آن نوجوان پر از شور و حرارت رای اولی تیستم که با 4 تا شعار انتخاباتی به وجد بیایم و رایم را برای تو بیجهت مصرف کنم . نه آقای خاتمی من و امثال من وقتی رایمان را به تو یا همفکران تو میدهیم که جواب سوالهای بالا را دریافت کرده باشیم .

۱۳۸۷ آبان ۲۸, سه‌شنبه

دف + قرآن

تازگیها دوباره یک موج جدیدی علیه این مشایی مادر مرده ، فلک زده درست شده که در حضور ایشون اومدن قرآن رو با دف تحویل قاری دادن که بخونه و دوباره با همون حالت دف زدن ، قرآن رو از قاری تحویل میگیرن و میبرن. یه چند روزی به اینترنت دسترسی نداشتم امروز کنجکاو شدم رفتم فیلمش رو پیدا کردم ببینم واقعا چی شده که اینهمه آه و ناله و سر صدا میکنن امت کفن پوش اسلام. خب بالاخره این فیلم رو پیدا کردم و دیدم. هر چی نگاه کردم ببینم آخه چه بی احترامی؛ چه اتفاق بدی افتاده چیزی ندیدم. واقعا من موندم این امت کفن پوش اسلام چقدر بیکاره که میاد به چه چیزهایی گیر میده . بابا جان تا اوجایی که من خوندم این یکی از رسمهای سنتی مردم غرب کشور هست.
آیت الله صافی گلپایگانی اعلام مصیبت کرده. (ولی نمیدونم چرا هیچکس تحویلش نگرفت : دی )
آیت الله مکارم شیرازی هم براش سوال پیش اومده که مملکت داره به کجا میره ؟ یا مسوولان چرا دل نمی سوزانند ؟ (اتفاقا من هم استثنا با این آیت الله موافقم که باید دل و جگر مسولین رو سوزوند و یا شاید کباب کرد . : دی )
من موندم این آیت الله ها اگر مردم ایران رو سیل ببره و یا تو فقر و فلاکت دست و پا بزنن و یا تو آتیش بسوزن صداشون در نمیاد ولی برای یک همچین چیزی چجوری اعلام مصیبت میکنند!!! به نظر شما جالب نیست ؟ !!!

لیست دسته گلهای مشایی تا به امروز :
- حضور در مجلس رقص نمایشگاه گردشگری ترکیه
- طرح موضوع دوستی با اسراییل ها
- حمل قرآن توسط گروهی از زنان دف نواز و طرح موضوع توهین به قرآن
- انتشار و توزیع پوستری که نام خلیج‌فارس را خلیج عربی نوشته در همایش فرصت‌های سرمایه‌گذاری در استان بوشهر.
- پرواز ملائک در آسمان کشور

۱۳۸۷ آبان ۱۰, جمعه

اینجا عدالتی نیست !!!

من این رو خوندم : استمداد خانواده زهرا بني‌يعقوب از مردم ايران
من هم اکنون یک عدد آدم عصبانی هستم. من هم اکنون سراپا خشم هستم. من هم اکنون دلم میخواد یک ستاد امر به معروف رو به آتیش بکشم. من هم اکنون دلم میخواد تمام اون رذلهای بی شرفی رو که باعث مرگ این دختر شدن تک تک آتیش بزنم و با لذت کباب شدنشون رو ببینم . من هم اکنون دلم میخواد رئیس اون ستاد امر به معروف روی جلوی چشمهای مادرش تکه تکه کنم. من هم اکنون دلم میخواد اون قاضی نامرد بی شرف پست فطرت رو با یک ماشین سنگین له کنم. اون فاضی بی شرف اگر بچه خودش رو هم کشته بودند حاضر بود با "متهمان گفت‌و‌گو كنند و موضوع را حل و فصل كنند". ؟!!!

لعنت و تف و نفرین بر تمام کسانی که باعث بی عدالتی در این مملکت هستند. از اون راس حکومت گرفته تا امثال این قاضیهای حقیر.
لعنت به مصلحت نظام که هر چه میکشیم از این دو کلمه نحس است.

اینم ببینین : شاهکار سازمان میراث فرهنگی . آخه آدم به چیه این مملکت دلش خوش باشه.

من آتیش گرفتم ، لطفا یکی آتش نشانی خبر کنه. :-(

۱۳۸۷ آبان ۸, چهارشنبه

نقل قولهای ملوکانه

داخل پرانتزها آنجا که پررنگ تر است از من است .


دکتر منصور کبکابیان (معاون پژوهشی وزیر علوم تحقیقات و فناوری ) : هر ساله بیش از 150 هزار ایرانی تحصیلکرده ، به خارج از کشور مهاجرت می کنند که بیشتر آنها در آمریکا مستقر هستند . 90 نفر از 125 نفر دانش آموزی که در سه سال گذشته (مرجع سال 2002) در المپیادهای جهانی رتبه کسب کرده اند هم اکنون در دانشگاههای آمریکا تحصیل میکنند . (خوش به حالشون عاقبت به خیر شدند :-) )

اسفندیار رحیم مشایی (رئیس سازمان میراث فرهنگی و گردشگری ) : ملائکه مرتب در عرصه کشور در حال پرواز هستند. پس اینهمه قدرت ، شجاعت و جسارت از کجا می آید و اینهمه قلبهای استوار و محکم چطور شکل گرفته اند ؟ برای همان فریاد ، شعر ، ترانه و سرود فرشتگان است (نمیدونستم ملائکه شعر میخونن گروه سرود دارند :-) ) ملت ایران را خداوند برگزیده است. من معتقدم حضور کورش در ایران اتفاقی نیست و یکی از سرمایه گذاریهای خداوند است. (احتمالا خدا هم بعد از گذشت اینهمه سال به این نتیجه رسیده که جای بدی رو برای سرمایه گداری انتخاب کرده و سرمایش سوخت شده :-) )

علی لاریجانی (رئیس مجلس) : من 30 سال در بخشهای اجرایی کشور کار کردم. نمایندگان مجلس جزو فقیرترین دستگاههایی هستند که در کشور زندگی میکنند. (البته توجه دارید که ، ایشون دارند نسبت به خودشون می سنجن . خودشون هم تاکید دارند که 30 سال در عرصه اجرایی کشور کار میکردند و البته من و شما میدانیم ایشون 30 سال چیکار میکردند :-) ) بقیه دستگاهها دیده نمیشوند ولی نمایندگان مجلس زیر ذره بین هستند. (بمیرم الهی چه ذره بینی ، حتی وقتی که به نماینده ها وام 100 میلیون تومنی بلا عوض به عنوان کمک هزینه زندگی در تهران میدن هم زیر ذره بینن . بابا اینا فقیرن حالا دولت اومده یه کمکی هم بهشون میکنه این رسانه های بی تربیت چرا تو بوق و کرنا میکنند ) . من تاسف میخورم سر اینکه یک خیار و یک سیب به یک نماینده ای در حین جلسه کمیسیون داده شد، وقت مجلس گرفته میشود. آیا این حیثیت میگذارد برای کشور ؟ (نه والا ) . این حرف زدنها درست است ؟ (نه بلا ) شما در منزلتان خیار و اینها میل نمیکنید ؟ (خیار نه ولی اینها چرا ، میل میکنیم :-) ) .

حسن بدخشان زاده (فرمانده ناحیه مقاومت بسیج یاسوج) : سپاه به هیچ جریانی وابسته نیست . (نههههههههه اصلااااااااااا ) و از هیچ کاندیدایی در انتخابات حمایت نخواهد کرد (یکی نیست بگه مگه به خودت شک داری ؟ مگه کسی چیزی گفته حالا ؟ : دی ) . سپاه وارد مسائل سیاسی نمیشود مگر اینکه قصد تعرض به ارزشها از سوی افراد ، احزاب ، گروهها و دسته جات احساس شود. در صورتی که به ارزشها تعرض شود سپاه به صحنه می آید واز ارزشها دفاع میکند. (ارزشهای ما یا ارزشهای شما ؟ البته خواننده محترم این نکته رو متوجه هست که به جز رهبر انقلاب و تعدادی از حاج آقاها و حاج خانمها بقیه اگر عطسه کنند تهدید و تعرض محسوب میشه و سپاه فقط در این موارد اندک دخالت میکنه و لا غیر )

علی ابراهیمی (معاون آموزشی سازمان نهضت سواد آموزی ) : افرادی که تحصیلاتشان پایین تر از پنجم ابتدایی است بالغ بر 10 میلیون نفر در کشورهستند. اگر کم سوادان را هم به بی سوادان اضافه کنیم حدود 20 میلیون نفر مشمول برنامه های سواد آموزی قرار میگیرند. (این نهضت مبارزه با سواد آموزی بوده در این 30 سال یا مبارزه با بی سوادی ؟ !!!)

حجت الاسلام سید عباس حسینی (عضو جامعه روحانیت مبارز استان یزد ) : شیوع خرافه پرستی بین اقشار مختلف جامعه به ویژه برخی بانوان یک خطر جدی است و دشمن به صورت عمدی و حساب شده در پی ترویج خرافه پرستی در اقشار مختلف مردم و به ویژه بانوان است. این خطر تا حدی حدی است که اگر برای پیش گیری از آن فعالیت مناسبی صورت نگیرد، روز به روز گسترش میابد . (خوشحالم که ریشه خرافه پرستی استکبار جهانی تشخیص داده شد و البته ما ملت سلحشور و انقلابی میدانیم که آمریکای جهانخوار و استکبار جهانی مسجد جمکران را احداث کرده و در آن چاهی عمیق حفر کرده و همچنین در هر شهر و روستای ایران 40 امامزاده احداث کرده است)



* نقل از ماهنامه اقتصادی ، فرهنگی ، اقتصادی و ورزشی "نسیم هراز" . سال سوم شماره سی و چهارم . آبان 87

۱۳۸۷ مهر ۲۹, دوشنبه

تفسیری بر چند عکس

خاک تو سرم . این دو تا فسقلی رو نگاه کنید !!! بابا ما شنیده بودیم این جور مسائل برای این اجنبیها حل شده است ولی دیگه نمیدونستیم در بحبوحه (درست نوشتم ؟!) کودکی این مساله رو براشون حل میکنن. آقا من هنوز که به این سن رسیدم در حل این مساله بغرنج موندم نمیدونم این دو تا فسقلی چجوری تونستن این مساله پیچیده رو حل کنن. خب همینه که اونا پیشرفنت میکنن، از کودکی بهشون یاد میدن چجوری باید مسائلشون رو حل کنند. راستی من فکر میکنم در تصویر بالا این دختره است که پسره رو اغفال کرده. کاملا مشخصه که پسره در عمل انجام شده قرار گرفته. ( : دی )


این سنجاب رو ببینید، مثل اینکه عاشق شده و با یه شاخه گل منتظر خانم والده یا نامزدش (یا شاید هم جی اف ش : دی) . آخی ببینید چقدر نازه . یاد بگیرید ببینید چقدر تیپ زده اومده سر قرار :-) . فکر کنم رفته روی یه تخته سنگ اون بالا ایستاده تا گیر ونهای گشت ارشاد نیفته. طفلکی چقدر هم چشم براهه ، فکر کنم خانم والده (یا همون دوست دخترش) دیر کرده. این خانمها همیشه دیر میرسن سر قرار . حدس میزنم قرار گذاشته با دوست دخترش که برن یه کافی شاپ بشینن با هم فندق بخورن . الهییییییی چقدر نازن . :-)


به به من واقعا از دیدن این عکس لذت میبرم . این فسقلی رو ببینید که از هر فرصتی برای مطالعه استفاده میکنه حتی وقتی که داره کار مهمی مثل ... انجام میده. اینجوری که این فسقلی خیره شده به روزنامه فکر کنم خبر مهمی در مورد اوضاع بورس رو داره بررسی میکنه، آخه میدونید که این روزها اوضاع بازار خیلی خرابه احتمالا این کوچولو هم سهامی که خریده افت قیمت شدیدی داشته برای همین هم دچار اسهال شدیدی شده طفلک . :- . امیدوارم هر چه زودتر اوضاع بازار به حالت عادی برگرده تا این فسقلی هم از نگرانی در بیاد.

کاریکاتوری که باعث توقیف نمیدونم کدوم روزنامه اصلاح طلب شد. خیلی جالبه . حتما متوجه شدین که منظور از استاد ... کیه. : دی


۱۳۸۷ مهر ۱۵, دوشنبه

من فارغ شدم

تمام شد
دیروز تمام شد
تازه کم کم داره باورم میشه که آزاد شدم. فقط میدونم که احساس خوبیه . همین که دیگه نگران پایان نامه نیستم ، نگران این نیستم که چجوری سرو ته پایان نامه رو هم بیارم یا اینکه فرمت پایان نامه رو درست کنم ، خودش خیلی خوبه. الان دیگه میتونم مطمئن باشم که این مقطع از تحصیلم و یا این مقطع از زندگی هم پروندش بسته شد و خدا رو شکر خوب هم بسته شد یعنی راضی بودم.
الان دیگه میتون به کارهایی که دوست دارم و تمام این مدت فقط در انتظار یه وقت مناسب بودم تا انجام بدم برسم . میتونم برم کتابهای مورد علاقه خودم رو بخونم . دیگه مجبور نیستم یه کار خاص بکنم یا یه کتاب خاص رو بخونم. یه عالم کتاب ردیف کردم برای خوندن. از یه رمان شروع کردم به اسم "خرمگس " نویسندش هم هست "اتل لیلیان" . واقعا حس خوبیه که میتونم بدون تشویش ( استرس ) و نگرانی وقتم رو برای خودم برنامه ریزی کنم. :-) .

امروز رفته بودم سازمان انرژی اتمی که برای سربازیم اگه بشه برم اونجا کار کنم . به در ورودی که میرسم نگهبان صدام میزنه که کارت شناسایی. نشون میدم ، یه زنگ میزنه بالا که یکی میخواد بیاد برای امریه ، اجازه ورور صادر میشه . نگهبان میگه : سی دی ، فلاپی ، فلش ، چاقو! ، اسلحه !! ، مبایل دوربین دار و ... اگه داری تحویل بده منم هاج و واج نگاش میکنم که یعنی چی ؟ !! مگه اینجا دارن چیکار میکنن . دو تا سی دی از تو کیفم در میارم و بهش میدم . میرم بالا رزومه رو تحویل میدم و با یکی از دوستام که اونجا کار میکنه بر میگردم پایین . به در که میرسم نگهبان میگه کیفته باز کن بگردم . میگم بگرد . چشمتون روز بد نبینه .... :-( کیف و باز کرد یه زیپ رو باز کرد 2 تا سی دی و یک فلاپی آورد بیرون . من مونده بودم چی بگم ، تعجب کرده بودم از دیدن اینها. آخه من اصلا فکر نمیکردم چیز دیگه ای بجز اونهایی که تحویل دادم تو کیفم باشه فکر کنم 2 سال بیشتر بود که از وجود این سی دی ها و فلاپی در کیفم بی اطلاع بودم. دوباره گشت آقا دوباره چشمتون روز بد نبینه یه فلش 1 گیگابایت پیدا کرد ، من مونده بودم اینجوری آآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآا.
خشکم زده بود . طرف همچین نگام میکرد مثل اینکه جاسوس رژیم غاصب صهیونیستی گیر آورده . گفت اینها چیه ؟ مگه نگفتم تحویل بده . من مونده بودم چی بگم و رسما به تته پته افتاده بودم و هی آب دهنم و قووووورت میدادم . تو دلم گفتم یا زهرا الان میبرنم از دو پا آویزونم میکنن و د بزن که اعتراف کن جاسوس کجایی (و من مونده بودم بگم جاسوس کجام !!) . هر چی براش توضیح میدادم که بابا من روحم هم از وجود اینها تو کیفم خبر نداشته بیشترشاکی میشد و نگاهش چپکی تر میشد . هیچی دیگه خلاصه پرونده برام تشکیل داد و وسایل و ضبط کرد به منظور کشف رمز و گفت یک هفته دیگه زنگ بزن ببین کارت به کجا کشیده . تو دلم گفتم ببین برای چی اومده بودم و چی شد . اومده بودم سرباز اسلام بشم و به اسلام و مسلمین زیر پرچم آقا خدمت کنم و انرژی هسته ای کشف کنم برای محمود جون ، شدم جاسوس رژیم غاصب صهیونیستی. حالا اینا یه طرف این رفیق ما هم که اومده بود با من پایین دید اوضاع خیلی خرابه فوری به قول بچه ها گفتنی فلنگ بست و در رفت !!! . اینم از ماجرای ما در صبح اول روز بعد از فارغ شدن . قبلنا میگفتن گاوم زایید، ولی ایندفعه من خودم واقعا فارغ شدم و زاییدم .
تو راه که برمیگشتم فحش بود که به خودم و ... میدادم. نگران اینم بودم که نکنه این پسره که اومده بود با من پایین و با من دیدنش رو هم اخراج کنن. بیچاره 3 روز بود رفته بود سر کار .
بابا ابن انرژی اتمی خیلی خطرناکه حسن ، بچه ها مواظب باشید. خلاصه اگر دیدید این وبلاگ یه مدت طولانی به روز نشده بدانید و آگاه باشید که من در بند 209 زندان اوین آویزون شدم و دارم اعتراف میکنم . شایدم اومدم تو تلویزیون یه اعترافی هم کردم . و لی من از همین الان همه حرفهایی رو که در تلویزیون میزنم رو تکذیب میکنم و ملت بداند و آگاه باشد که همه این حرفها بخاطر شکنجه بوده و لیکن هیچکدام را شما باور نکنید .

پی نوشت :
دیروز سر جلسه دفاع یکی از استادها به خواب عمیقی فرو رفته بود و داشت چرت میزد یهو چرتش پاره شد ، خودشو جمع و جور کرد و گفت ببخشی آقای ... میشه شکل قبل رو یه بار دیکه نشون بدید. من مونده بودم بخندم به این یا ... میخواستم بگم دکتر شما چرتت رو ادامه بده شاید جوابت رو در خواب دریافت کردی.

۱۳۸۷ مهر ۴, پنجشنبه

من و پایان نامه ارشد

این پروژه کارشانسی ارشد دیگه رسما داره روی اعصاب من راه میره. هر کاری میکنم تمام نمیشه. فصل آخرش که نتیجه گیری و پیشنهادات است رو نمیدونم چجوری ببندم که همه چی به خوبی و خوشی تمام بشه. راستش از کارم اون نتیجه ای که باید رو نگرفتم و حالا باید یه جورایی عدد سازی کنم. چیکار کنم دیگه ، وقتی آدم به هر دری میزنه که جواب بگیره و نمیشه دیگه باید از این کارها هم بکنه. اصلا تقصیر خودم بود که نرفتم یه پروژه گلابی بردارم. مثلا مثل خیلیها برم حل CFD یه شکل خاص از معادله ناویراستوکس رو بردارم که بجز من 3 میلیارد نفر دیگه هم انجامش داده باشن و مطمئن باشم که حتما جواب داره و جوابهاش بدست آمده.
دقیقا مثل دوره لیسانسم که یه پروژه گنده تر از دهنم برداشته بودم و رسما سرویس شدم بتونم تمامش کنم تو فوق لیسانس هم دوباره همون اشتباه (بخونید غلط) رو کردم و در جهت هر چه بیشتر گسترده تر کردن مرزهای دانش نوین و کمک به جامعه علمی جهانی و برداشتن باری سترگ از دوش دانشمندان علم رسانایی گرمایی وظیفه دینی و ملی و جهانی خود دانستم تا ضمن بیعتی دوباره با آرمانهای بلند و انقلابی بنیانگذار جمهوری اسلامی و شهدای جنگ تحمیلی پا در عرصه علم نانو تکنولوژی گذاشته، فرمولی را برای رسانایی نانوسیالات کشف کنم که تا کنون هیچ بنی بشری موفق به کشف آن نشده !!! باشد که بدین طریق بتوانم مشت محکمی بر دهان یاوه گویان شرق و غرب بزنم تا این یاوه گویان این خیال خام را از ذهن خود خارج کنند که تنها خودشان توانسته اند به چنین کشفی نایل ننننشوند بلکه ما هم نمیتوانیم .
آخه یکی نیست به من بگه پسره ............ (این سه نقطه یعنی ناسزا به خودم که چون بار اخلاقی منفی برای کودکان زیر 25 سال داشت حذفش کردم) ، به تو چه که مرزهای دانش رو گسترش بدی . تو مرزهای دانش رو از اینی که هست کوچیکتر نکن گسترشش حالا پیش کش . خلاصه بعد از خوندن 100 تا مقاله و چندتا کتاب بی ربط و با ربط و پدرم در اومدن برای این که حداقل یکی رو پیدا کنم که بتونه یه کمی جواب سوالهای من رو بده و ماهها بالا پایین شدن برای نوشتن بیش از 1400 خط برنامه به زبان ++C و بارها و بارها اجرا گرفتن، آخرش هم تقریبا هیچی ... . شما بودید چه خالی بهتون دست می داد بعد از صرف اینهمه وقت و انرژی و اعصاب جوابی از کارتون نگیرید. قسمت بد قضیه حالا میتونه اینجا باشه که یکی از این اساتید ممتحن محترم فکر کنه که من هیچ کار خاصی نکردم و بخواد کار رو کلا ببره زیر سوال . آقا دوست دارم یکیشون همچین فکری به ذهنش خطور کنه و خدایی ناکرده به زبون بیاره تا من همونجا حسابش رو برسم حالش رو بگیرم . (یا به قول بچه ها گفتنی ، بشورمش و پهنش کنم روی بند . : دی) .
خلاصه شبهای قدر و شب استجابت دعا . میگن هر کی تو این شبها برای باز شده گره کار مومنی دعا کنه خدا در اون دنیا چند تا حوری و غلمان اضافی براش نگه میداره . پس بشتابید که هم اکنون نیازمند یاری سبزتان هستیم . (بنیاد امور درماندگان خاص، شماره حساب 11111 بانک رفاه کارگران) . اتفاقا یه حدیث متواتر هم در این زمینه داریم که میگه : خیرالامور اوسطها . حالا ربطش چیه من نمیدونم خودتون پیدا کنید . در ضمن حدیث که حتما نباید ربط دار باشه .

من برم فصل آخر رو تکمیل کنم که کارم از دعا و نذر و ندیفه گذشته.

۱۳۸۷ شهریور ۲۴, یکشنبه

به این عکسها نگاه کنید

تا حالا شده احساس نا امیدی کنید ؟
شده تا حالا احساس کنید دیگه هیچ کاری از دستتون بر نمیاد ؟
تا حالا دچار احساس نا توانی از انجام کاری شدید ؟ و بعدش شروع کنید به غر غر کردن که من نمیتونم این کار رو انجام بدم .
اگر تنها یکی از موارد بالا برای شما جوابش مثب است ، پس لطفا به عکسهای پایین نگاه کنید .







من که با دیدن این تصاویر دیگه روم نمیشه که نه از انجام دان کاری احساس نا امیدی کنم و نه از اینکه، روزگار بر وفق مرادم نیست غر بزنم . حداقلش اینه که من دو تا پا و یک دست از این دختر بیشتر دارم . بعضی موقعها لازمه که به خودمون نگاه کنیم و بخاطر بدن سالمی که داریم و از خدا تشکر کنیم و یادمون باشه که :
اگر از راه رفتن زیاد پاهامن درد میگیره بخاطر اینه که پاهای سالمی داریم که می تونیم راه بریم .
اگر در دستها و انگشتانمون احساس درد و خستگی میکنیم بخاطر اینه که دستها و انگشتان سالمی داریم که میتونیم ازشون استفاده کنیم.
اگر میتونیم بخونیم و بنویسیم کارهای خودمون رو خودومون انجام بدیم بخاطر داشتن دو تاچشم سالم است .
و .
.
.
خلاصه یادمون باشه که هیچی در زندگی جای سلامتی رو نمیگیره . پس یادمون باشه که همیشه اولین چیزی که از خدا میخواهیم سلامتی برای خودمون و همه اطرافیانمون باشه.

۱۳۸۷ شهریور ۲۱, پنجشنبه

ضایع شدن مجری تلویزیون

همینجوری که تلویزیون روشن بود و داشتم کانال عوض میکردم تا یه کانالی رو پیدا کنم که یه چیزی نشون بده بجز این روحانیان محترم که دارن ملت رو 24 ساعته ارشاد میکنند ، دیدم چیزی پیدا نمیکنم . آخرش تصمیم گرفتم که از بین اونها کانال 1 رو انتخاب کنم که حداقل مجریش اون خانم خشگله برنامه خانواده است . دیدم نشسته با یه خانمی همسن مادربزرگش مصاحبه میکنه . در مورد این خانم مجری خوشگل برنامه خانواده باید عرض کنم که ایشون اگر چادر سرش نمیکرد و یه لباس خوشگل هم تنش میکرد از اون فشنهای درجه یک عالم مد میتونست باشه . تیپ و قیافش به نظر من واقعا تبارک الله احسن الخالقین داره . خلاصه ایشون که مجری برنامه تازه ها هست یه خانمی رو دعوت کرده بود که ظاهرا حامی مالی پروژه دایره المعارف تشیع بود ، همسر یک شهید و مادر یک شهید. این خانم هم از اون خانمهای مسن قدیمی و البته پولدار. از اون خانواده ای اشرافی زمان شاه. حالا نمیدونم چی شده بود که اومده بود بود شده بود حامی مالی پروژه دایره المعارف تشیع. وسط صحبتهاش هم هی از وضع مالی خوبشون حرف میزد و خونه انگلیسش و ... . لابلای حرفهاش هم هی میگفت خدای من با خدای بچه هام فرق داشت که اینجا بود که این خانم نامداری هی سعی میکرد یه لبخند ملیح بزنه و موضوع بحث رو عوض کنه. اون خانم هم باز دوباره یه دقیقه بعد میگفت خب البته خدای من با خدای بچه هام فرق داشت که دیگه این خانم نامداری نمیدونست چی بگه ، گفت خب البته شاید دیگاهتون با هم فرق داشته . ولی گاف بزرگ این خانم مجری وقتی بود که فکر کرد آره ، دیگه یه خانم با ایمان و شیعه اثنا عشری رو گیر آورده میتونه کلی از این سوالهای صد تا یه غاز ازش بپرسه . اومد اولین سوالها از سری سوالهای احساسی مذهبی رو بپرسه . پرسید خانم ... شما معمولا در زندگیتون برای چه کسی نذر میکنید و اصلا چه نذری میکنید . (اونم با یه لبخند ملیح و قیافه آرام که مثلا میخواست اوج خلوصش رو نشون بده ) . مجری هم که خانم نامداری باشه حالا منتظر بود که این خانم بگه نذر 14 معصوم میکنم و آقا امام زمان و ... . چشمتون روز بد نبینه این حاج خانم مهمان برنامه هم بدون رو دربایستی گفت من اصلا به نذر اعتقادی ندارم و اصلا در زندگیم نذر نمیکنم . این و گفت و این خانم مجری همچین خودش و جمع و جور کرد و شک بهش وارد شد که دیگه نمیدونست چی بگه ، فوری حرف رو قطع کرد و گفت : خب البته اینم یه دیدگاهه برای خودش و فوری خداحافظی کرد و برنامه تمام شد .
یکی نیست به اینا بگه میخوایین یکی رو دعوت کنین ازش سوالهای احساسی مذهبی بپرسین چرا قبلا باهاش هماهنگ نمیکنین که اینجوری ضایع نشین . یه نمونه دیگش هم این گزارشگران احساسی صدا و سیما هستند که مصادف با ایم خاص مذهبی و یا ملی راه میفتن تو خیابونها و از احساسات مردم گزارش تهیه میکنند . مثلا ماه رمضون که میشه گزارشگران صدا و سیما راه میفتن تو خیابون از مردم میپرسن که از اینکه روزه هستید چه احساسی دارید و یا میرن تو یه مسجدی که 4 تا بچه قد و نیم قد نشستن قرآن میخونن از بچهه میپرسن از اینکه الان داری قرآن میخونی چه احساسی داری ؟ !!! جوابهاش هم که مشخصه ؛ احساس خوبی دارم ، احساس میکنم به خدا نزدیکتر شدم و به ملکوت رسیدم و ... بعد تو اخبار ساعت 9 شب هم این گزارشها رو پخش میکنن!!!

۱۳۸۷ شهریور ۱۹, سه‌شنبه

بدون شرح

امروز بعد از ظهر داشتم برمیگشتم خونه. تو خیابون داشتم برای خودم آسه آسه قدم زنان راه میرفتم که دیدم یه 206 کنارم ترمز زد و یه خانمی که رانندش بود داره منو صدا میزنه . نگاه کردم دیدم یه دختر 14-15 ساله هم کنارش نشسته .
- آقا ببخشید میشه چند لحظه تشریف بیارید ؟
یه لحظه با خودم فکر کردم احتمالا این از اون ماشینها ست که میگن تو خیابونها راه میفتن و مردم رو بلند میکنند . یه دفعه رگ غیرتم باد کرد (البته برای خودم) و میخواستم بهش بگم مگه خودت پدر و برادر نداری ، چرا مزاحم ناموس مردم میشی . همینجوری که رگ غیرتم باد کرده بود یهو یادم اومد که ای بابا مثل اینکه اشتباهی شده ، اونی که معمولا بلند میکنه مرد ه و اونی که بلند میشه هم معمولا زن ه و اینجا یه چیزی به نظرم درست نمیومد ، اینکه من ... و اون .... . : دی .
خلاصه این فکر پلید رو از خودم دور کردم و گفتم حتما میخواد آدرس بپرسه (منم که مسلط به تمام مسیرهای شهر !!!) . رفتم طرفش و منتظر بودم بپرسه فلان خیابون کجاست و منم بگم مستقیم . :-) . در پرانتز حرفهای من .
- آقا ببخشید مزاحمتون شدم ، (خواهش میکنم) ، شما هم مثل برادرم (ممنون شما لطف دارید ) ، باور کنید از سر مجبوریه که دارم بهتون میگم ، اصلا نمیخواستم مزاحمتون بشم ... (ای بابا یه آدرس پرسیدن که اینقدر صغری کبری چیدن نداره !!! ) ، آقا میخواستیم بریم تا کرج بنزینمون تمام شده اگه شما لطف کنین یه 700 تومن فقط برای اینکه بنزین داشته باشیم به کرج برسیم (اینجا بود که من به این اندازه علامت تعجب بالای سرم ظاهر شد !!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!! دیگه حرفهاش رو نمیشنیدم و ترجیح دادم اون دختر خانمی که کنارش نشسته بود رو نگاه بکنم ببینم اون چه تریپیه. ظاهرش که خیلی معمولی بود ، اصلا هم بم من نگاه نمیکرد ، فقط با نگاهی معصوم و آرام به جلوش خیره شده بود ، یه جورایی احساس کردم داره خجالت میکشه ) .
خلاصه از اون اصرار که یه پولی بده برای بنزینم و از من انکار که ندارم . راستش داشتم ولی اصلا دلم راضی نمیشد که بهش پولی بدم . آخه یعنی چی ؟ یه 206 که دو تا خانم شیک پوش هم توش نشستند به من پیاده ، مظلوم و بی پول تو خیابون گیر بده که یه پولی بده برای بنزینم . اصلا من مونده بودم چی بهش بگم . !!!
آخرش هم خانمه با صدای نازکش همچین گفت :" خااااااااک تو سرررررت" و مثل برق گازش رو گرفت و رفت و من موندم هاج و واج که این یعنی چی ؟ !!! دوست داشتم بدوم دنبالش تو خیابون و بهش بگم خاااااک تو سر خوووودددت . حالا قیافه و تیپی هم ندارم که بگم میخواسته من و بلند کنه ( : دی ) . حالا اگه میخواست این کارم بکنه خوب مستقیم میگفت ، چاکرشم بودم ، اصلا یه باک بنزین هم مهمونش میکردم . واقعا قیافه من اینقدر پپه و مشنگ میزنه که اینم اومده بود سر من کلاه بزاره ؟ من که نمیتونم قبول کنم که این خانم واقعا به پول بنزینش محتاج بوده .
پی نوشت بی ربط :
(این نشون میده که اگر همه با هم متحد و یکدست باشن اونها هم نمیتونن هر جور دلشون خواست افسار زندگی مردم رو بدست بگیرند . حذف این لایحه دقیقا نتیجه اعتراضها و مخالفتهای صریح جامعه زنان بود-آقایون برن یاد بگیرن )

۱۳۸۷ شهریور ۱۳, چهارشنبه

دلم براش تنگ شده


اتاقش خالیه. دیگه وقتی دلم میگیره تو اتاق خودم و میام تو اتاقش که باهاش حرف بزنم ، کسی تو اتاقش نیست ، کسی روی اون صندلی پشت اون کامپیوتر ننشسته. میام تو ، کسی نیست ، تمام وسایل اتاقش همونجوری که رفته دست نخورده باقی مونده. با اینکه اتاقش به هم ریختس ولی دستم نمیره که همین به هم ریختگی بعد از رفتنش رو به هم بزنم. (شاید حس میکنم اینجوری هنوز یه جورایی حضور داره ) .
برادر من ، م ، 3 روز پیش برای ادامه تحصیل (کارشناسی ارشد) رفت سوئد (دانشگاه چالمرز). هیچوقت فکر نمیکردم که رفتنش اینقدر برای من سخت باشه. من خیلی به بودن در کنارش عادت کرده بودم . با اینکه بعضی موقعها با هم دعوا هم میکردیم ولی نمیدونم چرا یه جور خاصی دوستش داشتم. شاید به خاطر اینکه کوچکترین عضو خانواده ما بود . هیچوقت فکر نمیکردم به این زودی از پیش ما بره . هنوز 3 روز هم نشده که رفته ، ولی به اندازه 3 سال دلم براش تنگ شده. دیگه تو این خونه فقط خودم موندم تک و تنها . خونه ما یه زمانی خیلی شلوغ بود . ما 5 تا برادر بودیم (خواهر نداشتیم) . البته فکر نکنید 5 تا پسر تو یه خونه دیگه چه شود . فکر میکنم ما هر 5 تامون به اندازه یک پسری که تو ذهن همه هست هم آزارمون به کسی نمیرسید . هممون مثبت و ... .
خلاصه یکی یکی این داداشای ما رفتن تا اینکه از بین همشون فقط من موندم تنها . ولی خارج رفتن این یکی یه جورایی بیشتر از بقیه آزارم داده . یه بار دیگه هم وقتی این احساس سراغ من اومده بود که او یکی داداشم داشت میرفت کانادا . یادمه بعد از رفتن اون هم وقتی خونه خلوت شد ، نشستم برای خودم کلی گریه کردم . (این پسر عموهای من حق دارن من و دست میندازن که احساساتم لطیفه !!!) . خلاصه که نمیدونم چی کار کنم ، به هر چیزی که تو خونه نگاه میکنم جای خالیش رو حس میکنم . دیگه تا مدتها اتاقش و خونه همینجوری خالی میمونه . دیگه تا مدتها صدای آهنگهای رپ فارسی از اتاقش نمیاد . دیگه من سر کی داد بزنم که صدای اون آهنگ رو کم کن . :-( . دیگه انتظار این که کلید رو دردر بچرخونه و بیاد تو هم فایده نداره ، چون کلیدش رو اینجا جا گداشته و رفته ... :-( .
موقع رفتنش تو فرودگاه وقتی لحظه خداحافظی رسید ، اینقدر بغض گلوم رو گرفته بود و اشک تو چشمام جمع شده بود که حتی جرات نکردم بغلش کنم ، ترسیدم بغضم جلوی همه بترکه و اون وقت کی دیگه جلوی من رو میگرفت . :- . فقط سرم انداختم پایین و باهاش دست دادم . تا اون لحظه باورم نمیشد که داره میره ، ولی یک لحظه باورم شد که دیگه جدی جدی داره میره . داره میره جایی که خیلی از ما دوره .
چه میشه کرد هر کسی یه روزی باید از پیش خانوادش بره . تا بوده ، همین بوده که آدمها برای همیشه در کنار هم نمیمونن . حتی اعضای یک خانواده هم هر کدومشون یه روزی باید برن و برای خودشون زندگی مستقلی رو تشکیل بدن .
امیدوارم ، م ، ما هم هر جا که هست موفق و شاد و سلامت باشه .
هیچ وقت فکر نمیکردم برای رفتنش اینقدر دلتنگ بشم و اشکم در بیاد . جاش تو خونه خیلی خالیه ، امیدوارم بتونم هرچه زودتر به این وضعیت عادت کنم .

۱۳۸۷ شهریور ۳, یکشنبه

دلتنگیهای من

دلم گرفته . حالم خرابه. بی حوصلم . حوصله هیچ کسی و هیچ چیزی رو ندارم . دلم میخواد گریه کنم . :-(
میرم یاهو مسنجر رو باز میکنم شاید کسی باشه یخورده باهاش حرف بزنم . از 61 نفری که اونجا دارم یک نفر چراغش روشن نیست . چراغ همه خاموشه . یه خورده به صفحه یاهو مسنجرم نگاه میکنم از بالا تا پایین، دلم بیشتر میگیره ، مثل اینکه اینها هم روشون رو از من برگردوندن . :-( .
میرم سایت یاهو رو باز میکنم ، وارد Games میشم یخورده از این بازیهای آنلاین بکنم شاید یکم فراموش کنم. کلیک میکنم ، یه صفحه باز میشه بعد از چند لحظه خطای جاوا میگیره ، میگه دستگاهت جاوا نداره . یعنی نمیتونم بازی کنم . یه خورده باهاش ور میرم ، ولی نمیشه . اعصابم خرابتر میشه. :-(
میخوام برم خبر بخونم ، هر کاری میکنم دستم نمیره یه سایت خبری باز کنم، میدونم که هر چی رو باز کنم بخونم بجزاعصاب خوردی و جنگ و دعوا چیزی نیست . بی خیالش میشم. :-(
زل میزنم به مانیتور . با خودم میگم برم وبلاگ گردی ، یه وبلاگ باز میکنم ، شروع میکنم به خوندن ، میخونم ولی فقط چشمهام روی کلمات حرکت میکنند. مغزم همراهی نمیکنه داره برای خودش در دنیای دیگه ای سیر میکنه. چشمم کلمات روبروم رو میخونه ولی مغزم داره تمام اتفاقات این چند روز گذشته رو مرور میکنه. :-(
همیشه شنیدم که میگن خانواده محل آرامش و امنیته. آرامش ، چه کلمه غریبی ، چرا من پیداش نمیکنم. چرا خانواده من این حس رو به من نمیده ؟ نه تنها نمیده بلکه برعکسش رو هم میده. احساس میکنم که خانواده من دیگه کارکرد مفیدش رو از دست داده.!!! :-(
واقعا آشفتم، نگرانم ، دلم میخواد گریه کنم . آره ، دلم میخواد گریه کنم، اونم با صدای بلند . دلم میخواد یکی باشه که بهش اعتماد کنم و براش حرف بزنم ، شاید هم سرم و بزارم رو شونه هاش و گریه کنم. شاید اینجوری آرومتر بشم. انکار نمیکنم که الان واقعا دوست دارم اون طرفم یه جنس مخالف (یه دختر باشه) . چرا دروغ بگم ، آره دوست دارم یه دختر باشه ، یکی که دوسش داشته باشم . سرم و بزارم رو شونه هاش و ... .
دلم میخواد برم یه جایی که هیچ کس نباشه، من باشم و تو (تویی که هنوز نمیدونم کی هستی و کجایی !!! اصلا نمیدونم منم در این دنیا کسی رو دارم یا نه) . (ترجیحا از این جزیره های یه نخلی وسط اقیانوس ) . جایی که دست هیچکس به من نرسه. دلم نمیخواد دیگه به چیزی فکر کنم . دیگه خسته شدم از اینهمه تنش :-( .
همچین جایی رو برای خودم تصور میکنم ، ولی ... ، فوری ابرهای بالای سرم رو به هم میریزم. آخه میدونم که نمیتونم خودم رو گول بزنم و از واقعیت فرار کنم . یه کسایی هستن در زندگی که خودمون انتخابشون میکنیم برای معاشرت و رفت و آمد. یعنی کاملا دست خودمونه که تا وقتی با یه نفر احساس آرامش میکنیم باهاش بمونیم و اگر روزی احساس کنیم که بودن با اون شخص برامون دیگه جذاب نیست ولش میکنیم. مثل گروه دوستان .
ولی تا حالا شنیدین که کسی خودش پدر و مادر و خواهر و برادرش رو خودش انتخاب کرده باشه ؟!!! اینها دیگه انتخابی نیست چیزی که به هر حال به آدم تحمیل شدن. کسانی هستن که در تمام دنیا و تاریخ یه دونش رو از هر کدوم داری و قابل تعویض و پس دادن هم نیستن. یعنی دیگه پدر یا مادر یا خواهر یا برادر دوست آدم نیستن که بگیم بی خیالش میشیم یا ولش میکنیم . تنها کاری که میتونی بکنی تحمله و پیدا کردن راه حلی برای سازش. ولی وای به روزی که دیگه این جمع نتونه با هم کنار بیاد. انوقته که دیگه ... :-(
ای کاش الان کنارم بودی ، ای کاش بودی و در بغلت گریه میکردم . ای کاش بودی ...
احساس بدی دارم. شاید اینها نتیجه گناهان من باشه. (حتما گناهم خیلی کبیره بوده . )
صبح که از خواب پا میشم همش منتظر یه اتفاق بدم. خیلی احساس بدیه. خدا کنه شما تجربه نکنید.
ای کاش بودی و دستهات رو میگرفتم شاید کمی احساس آرامش میکردم. فکر میکنی من و تو میتونیم با هم احساس آرامش کنیم ؟ در کنار هم . واقعا چرا باید دو نفر که همدیگه رو دوست ندارن و از بودن در کنار هم خوشحال نیستن یه نفر و یا چند نفر دیگه رو خودخواهانه به جمع غم انگیز دو نفره خودشون وارد کنند؟ آخه اونها چه گناهی کردن. اونها هم ناخواسته و از همه جا بیخبر یهو وارد بازیی میشن که خودشون شروع نکردن ولی مجبورن ادامش بدن . به نظر من خیلی ظالمانست. :-(

ای کاش بودی ، شاید در کنار تو آرامش پیدا میکردم . دلم میخواد نوازشم کنی و من هم نوازشت کنم. دلم میخواد تو رو داشته باشم ، ولی هنوز نمیدونم کی هستی و کجایی . بعضی وقتها با خودم میگم شاید تو ... باشی. :-

دیشب یه خواب عجیبی دیدم، خواب دیدم که بشقاب پرنده های غیر زمینی در آسمان ظاهر شدن که سه تا پا داشتن . همشون کنار هم حرکت میکردن. یه دفعه نمیدونم چی شد که همشون یه آرایش خاصی گرفتن و شروع کردن با اشعه هاشون یه چیزهایی رو در زمین هدف گرفتن . یهو احساسا کردم توجه همشون به سمت من جلب شده . کاملا یادم هست که در خواب خیلی ترسیدم ، فرار کردم رفتم یه گوشه اتاق قایم شدم. ولی قبل از اینکه بتونم خوب قایم بشم ، منو هدف گرفتن ، با اشعه شون من و زدن . در خواب احساس کردم که دیگه مردم .... یهو از خواب پریدم. یه احساس غریبی داشتم . چند لحظه فکر میکردم واقعا مردم . پتو رو کنار زدم و سعی کردم بالشتم رو لمس کنم ، فهمیدم هنوز زندم ... ولی تمام روز یه احساس عجیبی همراه من بود . فکر میکردم مردم و زنده شدم . بعضی وقتها تو خیابون فکر میکردم که کسی من رو نمبینه چون یه روحم . :-

۱۳۸۷ مرداد ۲۶, شنبه

فال حافظ

دیروز تو خیابون رد میشدم دیدم یه آقای داره فال حافظ میفروشه. یکم با خودم فکر کردم بخرم یا نخرم و رد شدم رفتم. یکیم رفتم جلو پشیمون شدم با خودم فکر کردم بد نیست یه بار برای خودم بخرم، کسی رو که ندارم براش بخرم یا برام بخره (این از پخمه ایمونه دیگه ). خلاصه رفتم از آقاهه یکی خریدم، گفتم چند؟ گفت هر چی دوست داری بده، منم که قیمتش دستم نبود تا حالا نخریده بودم یه 100 تومنی بهش دادم، دیم چپ نگاه میکنه و گفت: " 200 تومن میشه" . من مونده بودم این که گفت هر چی دوست داری بده، خب از ول میگفت 200 تومن من میدادم!!! اینم محتویات فال ما :

من که از آتش دل چون خم می در جوشم
مهر بر لب زده خون میخورم و خاموشم
پدرم روضه رضوان به دو گندم بفروخت
من چرا ملک جهان را به جویی نفروشم

تفسیر : شما شخص سخاوتمند و با گذشتی هستید آنقدر زیاد که خود نیز تهی دست میشوید (ای بابا این حافظ هم یه نظر ما رو تو خیابون دید فهمید ما تهی دستیم، یعنی اینقدر تابلو هستم ؟ !! حافظ جان، ما تهی دست نمیشویم، شدیم و رفت ) ، اینجاست که خداوند باری تعالی به کمک شما میآید (خدایا غیر از خودت به دادم برسی ) ، میگویند هر دست که بدهی از همان دست پس میگیری (حالا اگر با هیچکدوم از دستامون به کسی چیزی نداده باشیم چی ؟ !! ) ، مسافرتی در پیش داری که نفع زیادی از آن به شما میرسد (والا تا الان که مسافرتی در پیش نداریم که ، مگر اینکه خدا کمک کنه و یه مسافرتی بریم ) ، در عبادت خدا کاهلی نکن (چشم !!) .
فقط من نفهمیدم اون تیکه مسافرت و ... از کجای اون دو بیت شعر نتیجه گرفته شده !!!

۱۳۸۷ مرداد ۲۳, چهارشنبه

چهره واقعی زهرا اچ بی

امروز رفته بودم دانشگاه و طبیعتا مثل همیشه سری هم به سایت کامپیوتر زدم. خب وسط تابستون بود و به دلیل تعطیلات تابستونی سایت از همیشه خلوتتر بود . دیدم چند تا کامپیوتر خالی اونجا هست. یه دفعه یه فکری به ذهنم رسید . فکر کردم چطوره که چک کنم ببین از اینجا میشه برای زهرا اچ بی کامنت گذاشت یا نه (نه اینکه فکر کنین کشته مرده کامنت گذاشتن براش باشم ، فقط میخواستم ببینم واقعا آی پی اینترنت من رو در خونه فیلتر کرده یا نه ) . خلاصه یه کامنت بلند بالا آماده کردم و با همون مشخصات همیشگی خودم براش فرستادم . دیدم باز هم همچین پیامی ظاهر شد : "کامنت شما در انتظار تایید قرار دارد" . تعجب کردم ، آخه ممکنه آی پی دستگاه خونه من رو فیلتر کرده باشه ولی آی پی کامپیوتر غیره ای رو که نداره . فکر کردم شاید نسبت به اسم و آدرس وبلاگم حساسه . حذفش کردم آدرس وبلاگ رو حذف کردم و "حجت" رو هم ایجوری نوشتم ، "ح.ج.ت" . باز هم دیدم همون پیام قبلی اومد . باز هم با خودم فکر کردم شاید ردم رو از کامنت قبلی گرفته و آی پی این دستگاه رو هم فیلتر کرده . رفتم پشت یه دستگاه دیگه نشستم و همون کامنت رو با اسم جعلی فرستادم ، دیدم نخیر باز هم تایید نشد . دیگه به تنها چیزی که میتونستم شک کنم فیلتر کلمات بود که به شیوه مسخره ای در کامنت دونی این بانو استفاده شده . اولش فکر کردم که نکنه فحشی چیزی دادم به حضرت خانم که کامنت دونیش اینجوری عکس العمل نشون میده. خلاصه هر چی گشتم نه فحش رکیکی پیدا کردم و نه اصلا فحشی . دنبال کلمات شک بر انگیز گشتم ، گفتم نکنه شاید به بعضی از کلمات حساس باشه. در ضمن برای امتحان دو خط اول کامنتم رو جداگانه با اسم جعلی فرستادم دیدم دوباره در انتظار تایید قرار گرفت. ایندفعه پیش خودم گفتم خب شاید چند دقیقه دیگه این سیستم هوشمند کامنت دونیش وقتی ببینه حرف بی ربطی نزدم تاییدش کنه . خلاصه 5-6 دقیقه منتظر شدم بعد دوباره صفحه رو رفرش کردم . فکر میکنید چی دیدم ؟ هر چی کامنت گذاشته بودم حذف شده بود. ایندفعه دیگه خیلی کنجکاو شدم ، مصمم شدم تا این راز رو کشف رمز کنم. اون دو خط رو بیشتر گشتم در پی کلمات شبهه بر انگیز . (مثل اینکه میخواستم در سایت سازمان اطلاعات و امنیت کامنت بزارم!!) . دو تا کلمه به چشمم خورد ، "ترور " و "خرابکارانه" . دوتاش رو اینجوری عوض کردم "ط.ر.و.ر" و "خر.اب.کار.ان.ه" . مطمئن بودم ایدفعه دیگه تایید میشه . ولی باز هم نشد . ایندفعه تصمیم گرفتم همین دو خط کامنت رو از دستگاه دیگه ای بفرستم. باز هم نشد . به کلمه "خرابکارانه" دقت کردم ، گفتم شاید داره از "خر" اولش ایراد میگیره !!! "خر" رو هم اینجوری نوشتم ، "خ.ر" . باز هم نشد . دیگه اعصابم خرد شده بود . (اوضاع این کامنت دونی خیلی خرابتر از اون چیزی بود که فکر میکردم ). خیلی حساس شده بودم ، یه کامنت دیگه با یه محتوای کاملا متفاوت و با یه نام متفاوت نوشتم (البته بار هم مخالف نظر اچ بی ) و فرستادم . ایدفعه تایید شد و اومد جزو کامنتها . اینجا بود که فهمیدم یک کلمه ای او وسطها هست که کامنت دونی زهرا اچ بی یا تعبیر سکسی و جنسی ازش میکنه و یا تعبیر فحشناک .
کلمه به کلمه و ایندفعه با ذهنیت کلمات سکسی متن رو خوندم. فکر میکنید چی پیدا کردم . " ترور کرده " خب من "ترور" رو که قبلا به هم ریخته بودم ، مونده بود کلمه "کرده" . اینجا بود که به این اندازه علامت تعجب بالای سرم بوجود اومد (!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!)
تصورش رو بکنید ، ذهنیت این خانم چقدر باید کثیف باشه که در متنی که هیچ ربطی رفتار جنسی نداره چنین خطایی میگیره . (تصور میفرمایید ، ایشون در ذهنیت خودشون پر از فحش رکیک و کثیفه، اونوقت فکر نمیکنید حق داشته باشند که هر نوشته معمولی ما رو پر از فحش ببینند ؟ !!) (یادمه یک بار دیگه هم هر کاری کردم کامنتم تایید نشد ، آخرش فهمیدم در جایی نوشتم "تکان خوردن" و خطایی که میگرفت این بود که کلمه "تکان" باحذدف ت به "کان " میشد. که البته بعدشم خوردن بود که دیگه فاجعه میشه اگر به دید ... نگاش کنی ) . خلاصه من این کلمه رو هم تغییر دادم و خوشحال از اینکه از شد فیلتر این خانم گذشتم . خب کامنتم تایید شد . ولی باز هم مطمئن نبودم . کامپیوتر (رایانه) چهارم رو انتخاب کردم و دوباره و دوباره وبلاگ اچ بی رو باز کردم (البته 5 دقیقه بعد ) . فکر میکنید چی دیدم ؟ کل کامنتهام حذف شده بود، چه اونهایی که به اسم خودم بود چه اونهایی که با نام جعلی و با محتوای مخالفت بود. شما بودید چه نتیجه می گرفتید ؟ و اما من یه چیزی فهمیدم . کامنتها در چندین مرحله فیلتر میشه :
1 ) اول چک میکنه که آیا آی پی شما جزو افراد فیلتر شده است یا نه .

2 ) اگر نه ، چک میکنه که کلمات با محتوای سکسی و یا فحشناک در بین کلمات شما مستتر نشده باشه . (مثل "تکان خوردن" ، "ترور کرده" و کلماتی از این دست) .
3 ) اگر از دو مرحله بالا عبور کردید ، اینجاست که یک نیروی انسانی وارد عمل میشه و تا جایی که میتونه کامنتهی با محتوای مخالف رو حذف میکنه . من این رو امروز به شخصه امتحان کردم ، از 4 تا کامپیوتر متفاوت 4 تا کامنت متفاوت گذاشتم اول تایید شدن ولی بعد از چند دقیقه حذف شدن .
آیا زهرا اچ بی تمام مدت بالای سر وبلاگش نشسته و همه کامنتها رو چک میکنه ؟
آیا کسی براش این کار رو انجام میده ؟ به هر صورت کار بسیار کثیفیه .
اچ بی در یکی از کامنتهایش میگوید : "
من مشکلی برای بحث با مخالفینم نمی بینم ترجیح میدم در یک فضایی آرام همه با هم بحث کنن ولی نه اینکه شعور همدیگه رو زیر سوال ببرن" . آیا اینگونه جملات بجز عوامفریبی است ؟ آیا ایشان واقعا به حرفی که زده اند اعتقاد دارند ؟ ایشان با چه مجوزی کامنتهای مخالف را حذف میکند . آی پی من را میداند ، اسم من را میداند ، و کامنت من را عمدا حدف میکند قبول . آن کامنتهایی را که از کامپیوترهای دیگر و با نامهای دیگری گذاشتم را چرا حذف کرد ؟ (اتفاقا عمدا این کار را کردم) . ایشان از کل کامنت من که بیش از 20 خط بوده تنها یک جمله را نگه داشته است . کامنتی که من به نام "بی نام" در اینجا گذاشته ام. ایشان فقط چنین کامنتهایی را تایید میکند : "
سلام عزیزم
من یکی از طرفدارها ی وبلاگ زیبای تو هستم
ولی یه انتقاد : فکر نمی کنی داری زیاد به سیاست می پردازی؟!
مرسی"
این نوشته فقط برای نشان دادن چهره واقعی زهرا اچ بی وبلاگستان است که هستند کسانی که برای او اینچنین دلسوزی میکنند .

متاسفم از جوی که علیهت راه افتاده تو وبلاگستان زهرا جان تو شخصیت قابل احترامی داری با این که با برخی از عقایدت موافق نیستم اما از صمیم دل برات آرزوی موفقیت می کنم. به نظر من این زیبایی قلم و حقیقت نوشته هست که به یه وبلاگ ارزش می ده نه ورد پرس و بلاگفایی بودنش.

کامنت اصلی من رو که ایشون حذف کردند رو از اینجا بخونید .

۱۳۸۷ مرداد ۲۲, سه‌شنبه

دروغ بزرگ "کردان"

همین چند روز پیش بود که احمدینژاد 3 وزیر خودش رو به مجلس معرفی کرد تا مجلس به اونها رای اعتماد بده !!! مجلس هم ظاهرا به وظایف قانونیش عمل کرده و به هر سه تا گزینه پیشنهادی آقای ریسجمهور رای اعتماد داده . اما این وسط یه مورد خیلی سرو صدا کرد . رای اعتماد مجلس به کردان ، گزینه پیشنهادی برای وزارت کشور. ظاهرا آقای کردان یک مدرک دکتری جعلی برای مجلس نشینان رو کرده و آقای حسینیان این اصول گرای سرسخت رو اینچنین آشفته کرده . جالب اینجاست که بنا به گفته آقای زاکانی (نماینده تهران) مدرک فوق لیسانس جناب کردان هم ایراد داره . زاکانی میگوید : " زماني كه من سئوال كردم كي فوق‌ ليسانس خود را شروع كرديد و كي به اتمام رسانديد در مدت زمان تحصيل خودشان هم ترديد داشتند. البته ذكر مي‌كرد مجموعه‌اي كه من درس خواندم وزارت علوم اساسا از بنيان قبول دارد." . نکته بسیار جالبتر اینکه ظاهرا ایشون با مدرک فوق دیپلم سمت هیات علمی دانشگاه رو هم میگیرن . (از عجایب روزگار که فقط ممکنه در ایران اتفاق بیفته) . خب تا اینجای کار ایشون نه مدرک فوق لیسانس درست حسابی داره و نه دکتری . نه تنها دکتری نداره بلکه جعلی هم هست . اما نکته بسیار جالب توجه و تامل برانگیز در اینجا اینه که ایشون چطور رای اعتماد گرفتن از مجلس!! اینطور که از شواهد برمیاد آقای احمدینژاد در مجلس برای تحریک احساسات نمایندگان و رای آوری صد درصد وزرای پیشنهادی جمله ای رو از رهبری به این مضمون نقل قول میکنند : "من خدمت آقا گفتم كه مي خواهم اين سه نفر را معرفي كنم، ايشان فرمودند چقدر شناخت داريد، ويژگي ها و سوابق را براي ايشان گفتم. ايشان نيز موافقت كردند و فرمودند برويد براي رأي آوري آنها تلاش كنيد" . خب اصولا وقتی چنین نقل قولی از رهبری برای نماینذگان ذوب شده در ولایت نقل میشه باید هم انتظار داشت که به وزرا رای اعتماد بدن. ظاهرا آقای احمدینژاد دیگه خوب بلده با احساسات نمایندگان ذوب شده در ولایت بازیکنه ، میدونه که اینها در مقابل امر ولی فقیه عقل از کف میدهند و دست زبانشان فقط به فرمان معظم له حرکت میکند. حالا دیگر فرقی نمیکند که آقای کردان مدرک داشته باشد یا نداشته باشد، جعلی باشد یا نباشد ، دروغ گفته باشد یا نگفته باشد. من با نمیاندگان اکثریت یا همان اصولگزایان کاری ندارم، تعجب من از نمیایندگان به اصطلاح اصلاح طلب است که اینهمه سنگشان را به سینه میزدند که بروید به آنها رای بدهید. خب ما که رای ندادیم ، شما که رای دادید چه شد؟ چرا نمیندگان شما سکوت مرگ گرفته اند. آیا وقتش نشده که 2 کلمه حرف بزنند تا حداقل صدایشان را بشنویم و بگوییم زنده اند و نفس میکشند؟ واقعا این اصلاح طلبان با چه رویی دوباره میخواهند از مردم رای بگیرند؟ اینجاست که من از شرکت نکردن در انتخابات مجلس احساس رضایت میکنم و احساسا میکنم رایم را برای اینان حرام نکرده ام.
اما ایندفعه آش اینقدر شور بوده که صدای حسین شریعتمداری (سردبیر روزنامه کیهان) را هم درآورده و ادعا میکند : " مطابق اطلاع دقيق و موثق نگارنده، آقا درباره يكي از سه وزير پيشنهادي نظر موافق نداده اند، بلكه فقط فرموده اند«مخالفتي ندارم»" . و اما ببینید بیانیه دفتر رهبری رو در تایید حرفهای ریسجمهور که میگوید : "قل قول جناب آقاي رئيس جمهور از مقام معظم رهبري (مد ظله العالي) در رابطه با بعضي از اعضاي پيشنهادي مربوط به كابينه، با توجه به مجموعه مذاكراتي كه در اين مورد صورت گرفته است، خلاف واقع نيست و مضمون آنچه ايشان ذكر كرده اند، همان "عدم مخالفت" است. " . خب این وسط ما باید حرفهای احمدینژاد رو باور کنیم باور کنیم یا شریعتمداری رو ، بالاخره یک نفر این وسط دروغ گفته دیگه ، نه ؟ جالبه که شریعتمداری بلافاصله بعد از این بیانیه حرفش رو پس میگیرد و میگوید : "گلايه ديروز نگارنده -آنگونه كه در يادداشت آمده بود- از ارادت اينجانب به برادر عزيزم دكتراحمدي نژاد نمي كاهد و بدخواهاني كه در اين ميان دندان تفرقه برهم مي سايند بايد بدانند كه ژاژ مي خايند" . بالاخره ما دم خروس رو باور کنیم یا قسم حضرت عباس رو ؟ !!! (شرعتمداری یا در مطلب قبلیش دروغ گفته و یا در این مطلب جدیدش ) .

اما در مورد مدرک جعلی آقای کردان . فکر نمیکنم تا حالا تردیدی باقی مونده باشه که این مدرک جعلی بوده خصوصا با تکذبیه ای که دانشگاه آکسفورد ارائه کرده. تا حالا در مدرک جناب آفای کردان بیش از بیست مورد اشتباه فاحش کشف شده. از غلطهای دستوری گرفته تا غلطهای تایپی و نگارشی و ... .
و اما حالا که به همت سایت "الف" و پیگیریهای مستمرش جعلی بودن مدرک دکترای جناب آفای کردان قطعی شده ، آقای لاریجانی تازه یادشون اومده که بعد از رای اعتماد چند روز پیش به ایشون برن درباره مدرک آقای کردان تحقیق کنند. اما آقای لاریجانی تحقیق و تفحص درباره مدرک آقای کردان رو به چه کسی سپرده، آقای زاهدی وزیر علوم که خودش هم سوابقی روشنتر از آقای کردان در جعل مردک نداره. بنا به گزارش خبرنامه "امیرکبیر" : "وقتی محمد مهدی زاهدی ادعا کرد که از سوی کمبریج به عنوان « نابغه ریاضی قرن» معرفی شده است، عماد افروغ نماینده اصولگرای مجلس که در آن روزها طرفدار احمدی نژاد بود، به این سابقه علمی شک کرد. وی گفته بود که در سال های ۱۹۹۷- ۹۸ به عنوان مرد علمی سال انتخاب شده است. نشریه روزآنلاین همزمان اطلاعاتی را به چاپ رساند که برآن اساس « مرکز بین المللی کمبریج» که هیچ ربطی به دانشگاه معروف کمبریج ندارد، در قبال دریافت مبلغ ۱۹۵ دلار هرکسی را به عنوان مرد سال علم معرفی می کند و در صورتی که بخواهد نام وی روی نقره حک شود، ۳۶۰ دلار می گیرد. معلوم شد که وزیر علوم جدید آگهی چاپ نامش را به مرکز بین المللی تجاری شهر کمبریج در قبال پول آگهی داده است. " .
نمیدونم شما به گوسفند اعتقاد دارین یا نه ولی من فکر میکنم که جناب آقای احمدینژاد و کل سیستم حکومتی ایران مردم رو گوسفند حساب کردند با این کارهاشون. آیا واقعا این توهین به ملت نیست که اینچنین افرادی رو در بالاترین مناسب مملکتی قرار میدن ؟

این هم مدرک جعلی آقای کردان وزیر محترم کشور ، امبن مردم و تامین کننده امنیت و آسایش کشور :این رو داشته باشید :
ماده 527 قانون مجازات اسلامی ـ هر کس مدارک اشتغال به تحصیل یا فارغ التحصیلی یا تاییدیه یا ریز نمرات تحصیلی دانشگاه ها و موسسات آموزش عالی و تحقیقاتی داخل یا خارج از کشور یا ارزشنامه تحصیلات خارجی را جعل کند یا با علم به جعلی بودن آن را مورد استفاده قرار دهد علاوه بر جبران خسارت به حبس از یک تا سه سال محکوم خواهد شد . در صورتی که مرتکب یکی از کارکنان وزارتخانه ها یا سازمان ها و موسسات وابسته به دولت یا شهرداریها یا نهادهای انقلابی باشد یا به نحوی از انحا در امر جعل یا استفاده از مدارک و اوراق جعلی شرکت داشته باشد به حد اکثر مجازات محکوم میگردد.
تعریف جعل عبارت است از ساختن نوشته یا سند یا ساختن مهر یا امضاء اشخاص رسمی و نظایر اینها به قصد تقلب
باید دید این قانون برای خودشون هم اجرا میشه یا فقط برای مردم عادی نوشته شده ؟

پی نوشت :
سایت "الف " به دلیل افشای اسناد جعلی بودن مدرک دکتری آقای کردان به سزای اعمالش رسید و فیلتر شد. این است سزای کسی که پا در کفش بزرگان بکند . این فیلتر شدنها اصلا نشانه های خوبی نیست، حد تحمل حکومت به طور چشمگیری کاهش پیدا کرده . ولی این شیوه سانسور کردن دیگر در دنیای مجازی بکار نمیآید، در این دنیای مجازی دیگر نمیتوان چیزی را برای ابد که هیچ برای 1 ساعت هم سانسور کرد. فقط مادربزرگ من است که نمیتواند از سد فیلتر مخابرات رد شود. (آن هم بدلیل ناآشناییش، آموزشش بدهم در 5 دقیقه رد میشود ) !!!


۱۳۸۷ مرداد ۲۰, یکشنبه

من و امتحان تافل (TOEFL)


اینجانب "خودم " مقتخرم به عرض شما یرسانم که امروز در طی یک عملیات پیچیده و از نوع استشهادی (که البته خوشبختانه یا متاسفانه منجر به به شهادت رسیدن من نشد و فقط چند درصدی جانبازی نسیبم شد- که البته هنوز هم تاییدیه جانبازیم نیامده ) ، امتحان تافل (اونم از نوع آی بی تی ) رو برگزار کردم و و بعد از روزهای متمادی تلاش فراوان و پشتکاری مثال زدنی؛ هیچی دیگه گند زدم رفت . یعنی رسما و واقعا گند زدم. البته در آخر وقتی دیدم اوضاع خبلی خرابه از متد بسیار پیشرفته و های تک (High Tech) شانسی هم استفاده کردم . یعنی دیگه بعضی جاها رسما 10، 20، 30، 40 میکردم . آقا شما جای من ، یه متنی رو دارن برات به سرعت نور میخونن (حالا نور نه صوت) اونم به مدت 10 دقیقه یه ریز و پشت سر هم ، اونم به زبان مادری من انگلیسی (خب البته چون یه مدت دور بودم از اون محیط کند شدم یه کمی ) بعدش میاد از توی نکات اون متن یه مشت سوال مسخره درمیاره. باورتون نمیشه ؟ !! یه نمونش رو میارم خودتون قضاوت کنید :
سوال : منظور این خانم (یعنی اون خانمی که در متن حرف میزد ) از گفتن WOW چی بود ؟!!
1 ) هیجان زده شده بود 2 ) هیجان همراه با ترس بود 3 ) دردش گرفته بود 4 ) اصلا منظوری نداشت.
البته توجه دارید که امتحان به زبان فارسی نبوده، من اینجا ترجمش رو نوشتم. :-)
تازه به پست من بدبخت یه قسمت اضافی Listening هم خورده بود. :-( . از Reading هم که دیگه نگو ، یه تومار بلند بالا داده بود که هر چی میخوندی تمام نمیشد. بعدش هم 14 تا سوال !!! از این متن در آورده بود. اونم چه سوالهایی ، اکثر سوالهاش اینجوری بود که با خوندم پاراگراف 5 و 6 (مثلا) چه برداشتی میکنید . حالا این خودش مستلزم این بود که بری دوباره اون 2 تا پاراگراف رو دقیقتر بخونی تا شاید بفهمی کدوم گزینه درسته . اینجاست که من ترجیح دادم از متد بسیار پیشرفته ، شانسی استفاده کنم . : دی . تازه فکر میکنید هر متنی چقدر وقت داشت ، 20 دقیقه . (دلم میخواد بزنم تو سرم ، آخه اینهمه سوال و 20 دقیقه وقت (اسمایلی خیلی عصبانی))
تازه این یکی بود که 20 دقیقه وقت داشت ، 2 تا متن بعدی وقتش با هم بود (یعنی سوا کردنی نبود ) .
بعدشم نوبت Speaking و Writing بود که من هم رسما هر چی دری وری بلد بودن فقط سعی میکردم توی اون 45 ثانیه یا 60 ثانیه وقت حرف زدن بگم . مثلا یکی از مکالماتم رو اینجا برای شما مینویسم ؛
The door is closed and the window is open so I think that I am a good student. Why ? because the sky is high . So I can conclude that it is finished.
خب از نظر من این مکالمه قابلیت این رو داره که برای موضوعات متفاوتی بکار بره . (خب شما هم اگر به محتوا و جمله بندی محکم متن نگاه کنید با من همعقیده میشید) . Writing هم به همین منوال.
یه نکته جالب آخر امتحان این بود که ، پر رو پر رو آخرش بعد از اینهمه سوال جواب یه متنی ظاهر میشه که ازت میپرسه ، آیا مایل هستید امتحان شما تصحیح شود یه نه ؟ آخه من 156 $ پول دادم ، اونوقت میخواد تصحیحش هم نکنه . (این اجنبیها هم عجب رویی دارن ، همینه بهشون میگن جهانخوار) . حالا بالفرض که من بگم تصحیحش نکنه، اون باید اینقدر بی حیا باشه که تصحیح نکنه ؟ !!
البته بعدش یه سوال خوبی ازم پرسید که فهمیدم ارزش کار من رو در این امتحان درک کرده و از من راضی بوده ( : دی ) ، چون از من پرسید آیا اجازه میدهید از محتوای امتحان شما در جهت آموزش استفاده شود ؟ منم پیش خودم فکر کردم چرا باید این جوانها رو از معلومات خودم محروم کنم ، اینجوری 4 تا جوون میتونن با دیدن پاسخهای شیوا و سلیس من یه چیزی یاد بگیرن و من هم ثوابی کرده باشم . من هم اینجا بود که تصمیم گرفتم بگم Yes . آره دیگه تو کشور خودمون که قدرمون رو ندونستن ، ولی این اجنبیها چی ، فوری تا 4 تا سوال جواب از من کردن فهمیدن من چه سطح معلومات بالایی دارم فوری از من دعوت کردن تا ار معلوماتم جهت آموزش دیگران استفاده بشه.
این بود خلاصه ای از ماجرای امروز من . و اما توصیه من به جوانان ؛ دختر گلم ، پسر نازنینم اگر میخوای در امتحان تافل آی بی تی شرکت کنی گول این کتابهای آمادگی رو نخور ، اینها در سی دی همراه کتاب مکالمات ساده و با صحبت کردن آروم رو دارن، در صورتی که در امتحان واقعی چندان فرقی با حرف زدن عادیشون نداره. (یک بار امتحان آزمایشی دادن شاید بد نباشه -البته اگر پول اضافی دارین بدین سازمان سنجش ، ناقابل 40$- این سازمان سنجش بی صحاب شده هفته ای یک باز آزمون آزمایشی داره ).

سایت مرکز برگزار کننده تافل و ...

۱۳۸۷ مرداد ۱۳, یکشنبه

هموطنانمان را میکشند و همه ما سکوت مرگباری اختیار کرده ایم!!!

این نوشته از میرا رو خوندم و خیلی متاسف شدم . آیا ارزش جان این جوانان ایرانی کمتر از آن فلسطینی است که خبر کشته شدن او را بارها از تلویزیون و رادیو پخش میکنند؟؟ هفته ای 2 نفر از هموطنانمان را میکشند و کسی در این مملکت صدایش هم در نمیآید. باید به حال خودمان و صدا وسیمایمان و سیاستهای ... و بی تفاوتیمان و ... خون گریه کنیم. (ما را همین بس که احمدینژاد در مصاحبه با ان بی سی ایران را کشوری امن بخواند ) .


چرا در این مرز و بوم کسی مرصیه ای برای کشته شدن این جوانان نمیخواند ? !!

مرتبط : وقتی خودمان جان هموطنانمان برایمان ارزشی ندارد، از دیگران چه انتظاری میرود . (یک نفر دارد کور می‌شود؛ لطفا کمک کنید!)

۱۳۸۷ مرداد ۲, چهارشنبه

فقه پویای شیعه و ورزش بانوان

این متنی که در پایین میارم رو در آرشیو ایمیلهام پیدا کردم . نمیدونم مطلب طنزه و یا واقعیه . ولی به نظر من زیاد هم از واقعیت دور نیست. بیشتر در موردش توضیح ندم بهتره ، خودتون بخونید (متاسفانه منبعش رو هم نمیدونم!) :

یکی از چیزهایی که این طرفها به وفور یافت می شود، بچه های کم سن و سالی هستند که به ظاهر ایرانی اند، اما هیچ شباهتی به ایران و ایرانی ندارند. بسیاری از آنها حتی زبان فارسی را هم بلد نیستند و برخی از آنان که می توانند دست و پا شکسته منظورشان را برسانند، چیز زیادی از ایران نمی دانند.
چند وقت پیش به همراه دوستی که خیلی برای مترقی نشان دادن سیمای جمهوری اسلامی احساس وظیفه می کند، منزل یکی از دوستان بودیم که یک فرزند 16 ساله داشت با همان تفاسیری که ذکر شد. گویا این هموطن 16 ساله به دیدن یکی از مسابقات ورزشی رفته بود که بانوان ایرانی هم در آن شرکت داشتند. نوع پوشش بانوان ایرانی سوالاتی را در ذهن این هموطن 16 ساله و دیگر دوستان وی ایجاد کرده بود که وی را بر آن داشت تا آن سوالات را با یک ایران شناس متبحر!! در میان بگذارد. از آنجایی که بنده اعتقاد دارم ملاقه فرو کردن در بعضی چیزها اصلا خوب نیست و باعث می شود تا بوی بد آن به مشام همه برسد، سعی کردم تا موضوع بحث را عوض کنم اما این دوست ما با نادیده گرفتن توصیه های ایمنی و به قصد تنویر افکار عمومی، به جنگ نوجوان 16 ساله ای رفت که با سوالات ساده و بی آلایش خود به ما فهماند که بایدها و نبایدهای امروز ایران از چنان منطق بی پشتوانه ای برخوردارند که حتی از قانع کردن یک نوجوان 16 سالهء سوئدی هم ناتوان است. توجه شما را به این سوال و جواب جلب می کنم:

_ میگم خانومای ایرانی تو ایران هم مجبورن با همین لباسا ورزش کنن یا فقط وقتی که از ایران میان بیرون باید اینا رو بپوشن.
_ نه تو ایران مجبور نیستن این لباسا رو بپوشن.
_ یعنی اگه شما اونا رو بدون این لباسا ببینین اشکال نداره؟
_ من این رو گفتم؟
_ آره دیگه، خودت گفتی تو ایران مجبور نیستن این لباسا رو بپوشن.
_ اونا مجبور نیستن این لباسا رو بپوشن واسه اینکه آقایون اصلا نمی تونن ورزش کردن خانوما رو ببینن، چون دیدن ورزش اونا با این لباسا هم اشکال داره.
_ ولی اینجا که اشکال نداره.
_ خب، اونجا داره.
_ چرا؟
_ چون ما می خواهیم خانومهامون در مسابقات جهانی شرکت کنن، ما که نمی تونیم به اینا بگیم آقایون نگاه نکنن ولی تو کشور خودمون میتونیم بگیم.
_ اینکه آقایون ورزش خانوما رو ببینن، اشکالش واسه خانوماست یا آقایون؟
_ واسه هر دو
_ اگه واسه خانوما هم اشکال داره، پس چرا خانوما میان اینجا تا آقایون خارجی نگاشون کنن؟
_ واسه اینکه اشکالش این قدر نیست که ما خانومهامون رو از مسابقات جهانی محروم کنیم
_ اشکالش چقدره؟
_ نمی دونم
_ پس فقط آقایون ایرانی نباید ورزش کردن خانومای ایرانی رو ببینن؟
_ احتمالا
_ ولی اینجا آقایون ایرانی میان ورزش خانومای ایرانی رو می بینن
_ کیا؟
_ ورزشکاران مرد ایرانی و اعضای سفارت
_ خب اینا میان تا تیم بانوان رو تشویق کنن
_ مگه تو ایران آقایون واسه چه کاری میرن ورزشگاه؟
_ خب اونجا به اندازهء کافی خانم هست که تشویق کنن
_ یعنی اگه خانم ها برای تشویق به اندازهء کافی نبودن، آقایون می تونن برن تشویق کنن؟
_ نه
_ یعنی فقط آقایون ایرانی که تو ایران زندگی می کنن نمی تونن برن ورزش خانومهای ایرانی رو ببینن؟
_ ولش کن بابا. راستی می خواهی چی کاره بشی؟

اما از آنجایی که این هموطن 16 ساله دوست ما را با سفیر ایران عوضی گرفته بود، اصلا ول کن معامله نبود.

_ میشه بگی اشکاله دیدن ورزش خانوما چیه؟
_ مشکل شرعی داره
_ شرعی یعنی چی؟
_ شرعی یعنی دینی
_ چرا؟
_ ببین عزیزم، شاید تو این کشور این چیزا عادی باشه اما تو ایران عادی نیست. به همین خاطر ممکنه آقایون با دیدن این چیزا به مشکل بیافتن
_ چه مشکلی؟
_ ممکنه به گناه بیافتن
_ یعنی شما هم ممکنه با دیدن مامان من به گناه بیافتی؟
_ مگه مامان تو ورزشکاره؟
_ آره
_ جدی؟ نه خب.منظورم اونا بود
_ اونا کی هستن؟
_ اونایی که این قانون رو گذاشتن منظورشون این بوده که ممکنه بعضی از مردا به گناه بیافتن نه همه شون
_ تو کشور شما واسه اینکه بعضی از مردا به گناه نیافتن، جلوی همهء مردا رو می گیرن؟
_ آره
_ خب دیدن ورزش خانوما از تلوزیون که بیشتر میتونه آقایون رو به گناه بندازه، چون تلوزیون تصویر بسته تری نشون میده.
_ من گفتم که ورزش خانوما از تلوزیون پخش میشه؟
_ مگه نمیشه؟
_ نه
_ پس اون خانومی که نمیتونه بره ورزشگاه چه جوری ورزش خانوما رو میبینه؟
_ احتمالا نمی بینه
_ این جوری که هیچ تبلیغی برای ورزش خانوما نمی شه و بتدریج خانومای کشور علاقه مندی خودشون رو به ورزش از دست میدن
_ نه بابا، این طورا هم نیست
_ من اگه جای خانومهای کشورتون بودم در اعتراض به این مسأله دیدن مسابقات ورزشی آقایون رو تحریم می کردم
_ کی به تو گفته که خانوما می تونن برن ورزش کردن آقایون رو ببینن؟
_ مگه نمی تونن؟
_ نه
_ چرا؟
_ چون اون هم مشکل شرعی داره
_ یعنی تلوزیون شما اصلا ورزش رو پخش نمی کنه؟
_ چرا ورزش آقایون رو پخش می کنه
_ این که خانومها ورزش آقایون رو از تلوزیون ببینن که بدتره
_ چرا؟
_ وقتی که من به استادیوم میرم با خودم یک دوربین هم میبرم چون از اون بالا چیزی پیدا نیست ولی از تلوزیون همه چیز پیدا است
_ خب، آره .... راستی بابات کجاست؟
_ اگه خانومها نباید ورزش کردن آقایون رو ببینن، پس چرا خانومهای ورزشکار شما وقتی میان اینجا، ورزش کردن آقایون رو میبینن
_ ببین! یه چیزایی هست که شاید خودش بد نباشه ولی اشاعهء اون اشکال داره
_ اشاعه یعنی چی؟
_ اشاعه یعنی ترویج و همگانی کردن اون
_ یعنی اگه همه بیان و ورزش رو ببینن خوب نیست؟ من قبلا فکر میکردم که دولتها کلی پول خرج میکنن تا همه بیان سراغ ورزش.
_ نه! ترویج بی بند و باری اشکال داره
_ مگه دیدن ورزش بی بند و باریه
_ ببین! این حرفا واسه اینه که تو دلیل حجاب رو نفهمیدی. ما اعتقاد داریم که حجاب یک محدودیت نیست بلکه مصونیت هست.
_ معنی این جمله که الان گفتی چیه؟
_ یعنی اینکه من غلط بکنم دیگه بیام خونهء شما

بعد نوشت : آقای قاضی زاده لطف کردن و لینک اصلی مطلب رو که ظاهرا مال خودشون بوده برای من فرستادن . (اینهم توضیح اضافی)

پی نوشت مرتیط :
بایدها و نبایدهای ورزش بانوان از نگاه مراجع تقلید

پی نوشتهای بی ربط :
1 ) خانم سمیه توحیدلو به تازگی بحث جالبی رو درباره امید و ناامیدی در جامعه شروع کردند .
2 ) کمانگیر عزیز هم به تازگی یه سری پادکست رو با عنوان صدای وبلاگستان منتشر کرده و البته این روند هنوز هم ادامه داره.
3 ) و باز هم کمانگیر که از جنگ مینویسه.
4) بررسی حجاب در برداشتی زنانه از قرآن
5) سلسله مقالات تحقیقی "محمد مطهری" (فرزند شهید مطهری) در باب اطلاع رسانی درست درباره جرم و جنایت. (جالبه)


 
موج سبز