۱۳۸۷ دی ۱۱, چهارشنبه

پستی پر از نفرت

من هم اکنون رسما اعلام میکنم که دیگه خسته شدم، کم آوردم تو زندگی. دیگه بسه ... . خسته شدممممممم، خدایا می فهمیییی .... آخه چرا ...
دلم میخواد برم یه جایی که هیچ کس نباشه ، خودم باشم و خودم ، هیچی نباشه ، نه تلویزیون ، نه رادیو ، نه تلفن ، نه اینترنت ، هیچیییییییییی . دلم نمیخواد نه خبر خوب بهم برسه نه خبر بد . ترجیحا یه جزیره باشه وسط اقیانوس ، از این یک نخلیها که تو فیلمها و کارتونها نشون میده ، تنهای تنها وسط اقیانوس جایی که دست هیچ بنی بشری بهش نرسه.
تف به این مملکت کثافت. 27 سالم تمام شد ، هنوز اجازه کار کردن تو این خوک دونی رو ندارم . چون کارت پایان خدمت ندارم. منم یه روزی این کارت لعنتی پایان خدمتم رو میگیرم و اون روز ، روزیه که تف میکنم به هرچی وطن و خاک وطنه و میرم گورم و گم میکنم ، پشت سرم رو هم نگاه نمیکنم. تف به گور پدر اون که گفت سربازی تو این مملکت اجباری باشه و وقت ملت رو باید 2 سال تباه کنید . لعنت بر پدر و مادر اون کسی که میگه سربازی باید هنوز به شیوه عصر حجر تو این خوک دونی اجباری باشه . تف به ذات کثیف کثافتش ... (اسمایلی خیییییییییییلیییییییییی عصبانی )
یه تکلیف دارم برای امشبتون :
جای خالی را با فحش مناسب پر کنید : . . . . . به این زندگی و این مملکت !!!
فحشش هر چی بدتر باشه بهتر .

پی نوشت : اینم پست روز آخر سال 2008 من .

۱۳۸۷ دی ۹, دوشنبه

عزاداری یا مردم آزاری ؟ !!

گیریم که محرم باشه .
گیریم که امام حسین رو در این ماه کشته باشند .
گیریم که مردم عزا دار باشند و بخواهند عزاداری کنند .
یکی به من بگه راه افتادن کارناوال طبل و سنج زنان ، اونم نصف شب ، اونم با صدای بلند و دلهره آور ، اونم بغل خونه های مسکونی ، اون ساعت 11-12 شب که مردم میخواهند استراحت کنند ، به نشانه عزاداری برای امام حسین چه معنی میده ؟ !!!
خدا وکیلی امام حسین راضیه اینجوری براش عزاداری کنند ؟ آیا این مردم آزاری نیست ؟
یکی نیست بگه آقا جان میخوای طبل و سنج بزنی ، میخوای نشون بدی که عزاداری ؟ خب بزن ، ولی نه نصف شبی وقتی همه در حال استراحت هستند . روز بزن . شاید اصلا یکی مریض باشه ، شاید ناراحتی قلبی داشته باشه . والا خود من با صدای این طبلهای وحشتناک قلبم تالاپ تالاپ میزنه و بالا و پایین میشه . دیگه چه برسه به بیماران قلب و ...
نتیجه گیری اخلاقی این که : نصف شبی طبل نزن آقا ، روز بزن اگه میخوای بزنی .

پی نوشت : دقت کردین تمام طبلهایی که در محرم استفاده میشه ساخت شرکت یاماها (ژاپنی) است ؟ !!! خودتون تصور کنید که شرکت یاماها از شبهای محرم ایران چه پولی درمیاره . (هزاران کارناوال طبل زن در سراسر ایران رو در نظر بگیرید ) .
یه چیز دیگه هم اینکه چادر های مشکی همه خانمهای با ظاهر مذهبی رو هم در ایران ژاپنیها تولید میکنند . حالا این ژاپنیها که خودشون لخت و پتی میگردن این چادرهای مشکی نفرت انگیز رو برای ما تولیید میکنند . یکی نیست به این مسولین محترم بگه شماها که چادر رو حجاب برتر اعلام کردید اقلا خودتون این پارچه سیاه نفرت انگیز رو تولید کنید که اینقدر ارز از مملکت بخاطر یه چیز مزخرف خارج نشه .

۱۳۸۷ دی ۷, شنبه

معرفی کتاب

همین الان خوندن یک کتاب رو تمام کردم . فوق العاده بود . از زبان طنزش خیلی خوشم اومد. اینقدر آدم رو جذب میکنه که آدم یه نفس میتونه بخونش . 200-300 صفحه بیشتر نیست (البته نه اون صفحاتی که شما فکر میکنید). برای اینکه یه معرفی مختصر کرده باشم کتاب رو از نوشته های پشت جلد کتاب استفاده میکنم که به طور خلاصه کتاب رو معرفی کرده :

" ماجراهای این کتاب-و دیگر داستانهای مجموعه دن کامیلو - جایی در دره پو اتفاق میافتدکه تنها رود مهم ایتالیاست. داستانها در یک دهکده، یک ((دنیای کوچک))؛ در دوران پس از جنگ جهانی دوم رخ میدهند و چون برخی از تقابلهای اجتماعی حاد آن زمان، از قبیل تقابل کهنه و نو، یا تقابل کلیسا و ایدئولوژی چپ را تصویر میکردند، و نیز به دلیل طنز نیرومند داستانها و سرزندگی و جذابیت شخصیت ها، خوانندگان بسیاری یافتند. دن کامیلو کشیش دهکده، و رقیبش پپونه، شهردار چپ گرا ، و نیز صدای مسیح که از فراز یک صلیب بزرگ در کلیسای دهکده ناظر وقایع است ارکان اصلی ماجراهای این دنیای کوچکند " .

خوندنش رو توصیه میکنم. :-)
من این کتاب رو از کتابفروشی "نشر چشمه" زیر پل کریمخان خریدم.
دن کامیلو و پسر ناخلف
نویسنده : جووانی گوارسکی، ترجمه مرجان رضایی
چاپ دوم 1386 ، نشر مرکز ، قیمت 3500 تومان . : دی

۱۳۸۷ دی ۲, دوشنبه

تولدم مبارک :-)


درست 27 سال پیش در چنین روزی (2/10/1360) بود که برای اولین بار چشمم رو به روی این دنیا باز کردم . برای اولین بار صدای ونگ زدنم تو این دنیا طنین انداز شد . برای اولین بار گریه کردم ، برای اولین بار پوست تنم پوست دست انسان دیگه ای رو لمس کرد . برای اولین بار خوابیدم، برای اولین بار بیدار شدم و وقتی دوباره بیدار شدم دوباره گریه کردم و این شروع کارهای تکراری من بود در این دنیا. نمیدونم تو این 27 سال چقدر کار تکراری انجام دادم ولی میدونم که شروعش همون گریه بوده . وقتی به پشت سرم نگاه میکنم میبینم که چه سالهای پر فراز و نشیبی رو پشت سر گذاشتم تا رسیدم به اینجا (گرچه هنوز هم به هیچ جا نرسیدم ). سالهایی که قسمت عمدش در مدرسه و دانشگاه سپری شد . چقدر معلم و استاد عوض کردم . چقدر کتاب درسی خوندم یا اینکه مجبورم کردن که بخونم . چقدر دفترها که سیاه کردم برای مشق نوشتن . چقدر امتحان دادم ، اضطراب امتحان ، شبهای قبل از امتحان ، نمره ها و ... . کارنامه هایی که هر کدومش حاصل یک مقطع از عمر تحصیلی من بودن .

به زندگی در خانواده که نگاه میکنم سالهای پر از غم و شادی رو میبینم . بچه که بودم همه برادرهام هم مثل من بچه بودن حالا یا مثل من دبستان میرفتن یا کمی بزگتر . هممون با هم بودیم تو یه خونه 1000 متری که یه باغچه خیلی بزرگ داشت. باغچه که بدست خودمون (ما بچه ها و پدر و مادرم ) کم کم تبدیل به یه باغ بزرگ شد. چهل تا درخت میوه دور تا دور خونه داشتیم . یه عالمه گل و درختهای دیگه تو باغچه. یه درخت گردو تازه کاشته بودیم که من مالکیتش رو برای خودم ثبت کرده بودم (الان باید یه درخت تنومند شده باشه) . یادمه یه بار دو تا برادر بزرگم یه چاله کنده بودن که یه درخت بکارن ، منم کوچولو بودم اون اطراف داشتم بازی میکردم ، فکر میکنم برنامه کودک شروع شد یا فیلمی چیزی بود که این دو تا ول کردن رفتن . منم نمیدونم چی شد که افتادم تو این چاله و کسی هم نبود منو بیرون بیاره . خلاصه یه یک ساعتی اون تو بودم !!! . خلاصه خونه ای که ذره ذره ساخته بودیم رو بعد از چند سال ول کردیم اومدیم یه شهر دیگه ... .

خلاصه دیگه تا آخر دوره لیسانس تو این شهر جدید موندیم . دیگه کم کم خانواده ما خلوتتر شد . هر کسی رفت دنبال کار خودش . الان که نگاه میکنم میبینم که از این خانواده 7 نفره هر کدومشون یه گوشه دنیا برای خودشون یه زندگی جدید رو شروع کردن . مایی که هممون یه روزگاری با هم تو یه خونه زندگی میکردیم و حتی هر کسی یه کلمه هم که حرف میزد خونه شلوغ میشد ، الان هر کدوممون هزاران کیلومتر با هم فاصله داریم .

نمیدونم چی شد که یهو امروز این خاطرات همه با هم هجوم آوردن تو مغزم !!! خلاصه این 27 سال هر جوری بود گذشت . خیلی کارها کردم خیلی کارها هم نکردم ولی در مجموع فکر میکنم از این چیزی که هستم و از اینجایی که ایستادم ناراضی نباشم . ولی از امروز به بعد فکر میکنم مسیر زندگیم رو باید عوض کنم یعنی دیگه باید عوض کنم . من دیگه اون بچه محصل و یا اون دانشجوی سابق نیستم ، دیگه کم کم دوران تحصیلی من داره تمام میشه.

خدایا کمکم کن تا بتونم از امروز دوران جدیدی از زندگیم رو با موفقیت شروع کنم. امیدوارم اولین خبر خوب معافیت سربازیم باشه .


:-) :-) :-) :-) :-) :-) :-) :-) :-) :-) تولدم مبارک :-) :-) :-) :-) :-) :-) :-) :-) :-) :-)

۱۳۸۷ آذر ۲۷, چهارشنبه

جشن گرفتن صدا و سیما با لنگ کفش پرتاب شده به بوش


فکر میکنم تا حالا دیگه همه از ماجرای لنگ کفش پرتاب شده به بوش توسط خبرنگار عراقی در یک کنفرانس خبری با خبر شده باشند. حالا من واقعا نمیدونم انگیزه این خبرنگار عراقی چی بوده ولی خب چیزی که هست اینه که کار زیاد جالبی نبوده . بالاخره کار ضایعیه که خبرنگار یک کشوری در کشور خودش بیاد و بسمت رییس جمهور کشور دیگه ای که حالا به هر ترتیب مهمان محسوب میشه لنگه کفش پرتاب کنه . به نظر من این خبرنگار میتونست از حرفه خبرنگاریش استفاده کنه و بجای پرتاب لنگه کفش خشمش رو در سوالهایی که مطرح میکنه نشون بده . در اینجا خوبه من یه اعترافی هم بکنم که من واقعا یک چنین خشم مردم عراق رو نسبت به آمریکاییها درک نمیکنم . خشمشون از چیه واقعا ، از اینکه صدام رفته؟ از اینکه کشورون نسبتا آزادتر شده ؟ ولی احتمالا عمده خشمشون از کشتارهایی هست که در کشورشون انجام میشه . ولی من هر چه نگاه میکنم تمام این کشتارها که همشون هم انتحاری هست کار هموطنهای خودشون و یا حداقل هم زبانهای عرب خودشونه . همش کار فرقه های عمدتا سنی و طرفدار طالبان است . در کدام یک از این قتل عامها آمریکاییها دست داشتند ؟ اونها که بجز مقابله با این گروههای بمب گذار انتحاری کار دیگه ای نمیکنن . این خبرنگار اگر میخواد از کسی متنفر باشه باید از همزبانها و یا حداقل از عربهای سنی متنفرباشه . تمام این بمب گذاریهای انتحاری آیا کار کسی به غیر از خود عربهاست که فقط بدلیل تعصبات قومی مذهبی همدیگه رو تیکه پاره میکنن ؟ بگذریم

از همه جالبتر در ابن چند روز پس از ماجرای پرتاب لنگه کفش واکنش صدا و سیمای ایران به این قضیه است که چنان به وجد اومدن و بعد از این ماجرا با دمشون گردو میشکنن که نگو . تمام بخشهای خبری در تمام شبکه ها بی ربط و با ربط صحنه پرتاب کفش بسمت بوش رو بارها نشون میدن !!! . تو اخبرا جوری این صحنه رو پشت سر هم نشون میدن مثل اینکه 100 تا لنگه داره به سمت بوش پرتاب میشه . خبرنگارهای صدا و سیما مثل مورو ملخ ریختن بیرون و از چهار گوشه دنیا دارن گزارش تهیه میکنند. از واکنشها به این ماجرا تو اخبار بیش از صد بار استقبال هوگو چاوز رییس جمهور جواد ونزوئلا و دختر معمر قزافی دیکتاتور لیبی رو پخش کرده . از همه تهوع آورتر گزارشی بود که خبرنگار بیشعور صدا و سیما دیروز تهیه کرده بود و بارها از شبکه های تلویزیون پخش شد . خبرنگار مذکور جوادوار راه افتاده تو خیابون و با شور و شعف دنبال مردم راه افتاده و ازشون میپرسه :" حرکت خبرنگار عراقی رو دیدی ؟" " چطور بود به نظرت ؟ " " کیف کردی ؟ " " حرکت قشنگی بود نه ؟ " " اگه تو جای اون خبرنگار بودی چیکار میکردی ؟ " . چنان تهوع آور راه افتاده تو خیابون و با دوربین روشن از مردم سوال میپرسه که آدم حقیتا دوست داره بره تو WC و عق بزنه . مضحک ترین و چندش آورترین صحنه این گزارش جایی بود که آقای خبرنگار از یه نایلون 2 لنگه کفش در میاره و به فرد مورد نظر میگه که : " فرض کن این درخته بوش باشه و تو هم اون خبر نگار میخوام بببینم چجوری میزنی بوش رو ؟ چقدر محکم میزنی ؟ " !!! اون شهروند ... هم لنگ کفش رو میگیره پرتاب میکنه ، جوری میزنه که در اون طرف خیابون نزدیکه که بخوره به 2 تا خانم که دارن از اون طرف رد میشن . خبرنگار میره پیششون و میگه" داشتیم تمرین میکردیم که بوش رو چجوری بزنیم " !!! . . . اونم چی در اخبار رسمی ساعت 9 تلویزیون سراسری . اینجوری به مردم درس اخلاق میدن . لنگ کفش میدن دستشون و میگن پرتاب کن . خلاصه تلویزیون ایران یه جشن درست حسابی گرفته با این لنگ کفش ، اونم بطور چندش آوری.
پی نوشت :
* خودمونیم بوش هم عجب جا خالیی داد ها . :-)
* حالا این خبرنگارها میگیم منظوری دارن ، این مردم دیگه چرا هرچی که اینا میگن انجام میدن؟ !!!

روشندل شدم

چشمتون روز بد نبینه . یه مدتیه که کمی تا قسمتی روشندل (همون نابینا) شدم . 1 ماهی میشه که یه قطره ای میریزم تو چشمام که دید چشمم رو بشدت تار کرده . حالا فردا میخوام برم دکتر ببینم چی میگه . امیدوارم دیگه قطعش کنه . :-(
حالا این قطره چشمی خودش ماجرایی داره که اگر فرصتش شد حتما مینویسم . فقط میدونم که اگر جواب بده خیلی جالب میشه . :دی
یک عالمه چیز دارم برای نوشتن ولی نمیبییییینم ....

۱۳۸۷ آذر ۱۵, جمعه

من دیگر آن نوجوان احساساتی رای اولی نیستم

این روزها همه جا صحبت از اینه که خاتمی دوباره کاندید ریاست جمهوری بشه . خیلیها هم که شدید در تلاش هستند که ایشون رو راضی کنند که دوباره بیاد در صحنه و به خیال خودشون تنها راه نجات کشور و ملت همین آقای خاتمی است . حالا هر کسی که ندونه فکر میکنه این خاتمی یه عنصر جدید و بکر در دنیای شلم شوربای سیاست ایرانه که به تازگی ظهور کرده و حرفهای نو و جدیدی زده . غافل از اینکه این خاتمی همون خاتمی 4 سال پیش که 8 سال ریاست جمهوری ایران رو بعهده داشت و عملکردش و خوب یا بد همه دیدن. حالا سوال من اینه که، آیا این خاتمی عوض شده و نظراتش چیز دیگه ای شده که این عده اینقدر مشتاق هستند که ایشون دوباره برگرده و نقش یک منجی رو بازی کنه ؟ !!! راستش به نظر من این خاتمی هیچ فرقی با خاتمی 4 سال پیش نداره به بیان دقیقتر همون "تدارکاتچی" قدیمیه که خودش هم اعتراف کرد در روزهای آخر ریاست جمهوریش . اصلا بذارین یه جور دیگه به قضیه نگاه بکنیم، خاتمی بیاید ولی :
خاتمی تا وقتی که تکلیفش رو با نظام و مردم به طور آشکار روشن نکرده باشه آمدنش هیچ فایده ای نداره .
خاتمی تا وقتی که بطور شفاف خط قرمزهاش رو مشخص نکرده باشه آمدنش فایده ای نداره .
خاتمی تا وقتی که خط قرمز متحرک داره و به دستور ولایت مطلقه فقیه جابجا میشه آمدنش هیچ فایده ای نداره .
خاتمی اگر گوش به فرمان ولایت مطلقه فقیه باشد و به مردم دوباره پشت کند آمدنش هیچ فایده ای نداره .
آقای خاتمی آمدنت باید همراه باشد با جواب سوالهایی از این دست :
1 - برای پشتیبانی از خون نویسندگان به ناحق به قتل رسیده چه میکنی ؟
2 - چگونه به حقهای پایمال شده مظلومان کوی دانشگاه رسیدگی میکنی ؟
3 - چگونه حق روزنامه ها و روزنامه نگاران یک شبه ناپدید شده را باز پس میگیری ؟
4 - گفتی هر نه روز یک بحران داشته ای ، آیا آنان که بحران آفرینی کرده اند به راه راست هدایت شده اند که دیگر بحران نیافرینند ؟
5 - گفتی صدایت را نگذاشتند به مردم برسد، آیا حالا که تضمین میدهی که صدایت به مردم برسد ؟
6 - گفتی لوایحت به دلایلی مسکوت ماند، به مردم چه تضمینی میدهی که لوایحت باز هم مسکوت نماند ؟
7 - گفتی برگزاری انتخابات فرمایشی را چون زهری نوشیدی، آیا باز هم زهر مینوشی ؟
در یک کلام خاتمی اگر همون تدارکاتچی سابق باشد آمدنش هیچ فایده ای که ندارد هیچ بلکه ضرر هم داره .

در این رابطه این مقاله (خيمه شب بازي تكراري) درسایت خبری روز آنلاین به قلم "محمد ملکی" جالب و خواندنی است . چون این سایت فیلتر است بعضی از نکاتش را تیتر وار اینجا میآورم :
* آقاي خاتمي و دوستانش دچار يك پارادوكس هستند. مگر مي شود هم قدرت هاي فراقانوني و مطلقه را قبول داشت ‏و هم دم از مردمسالاري و قانونمداري و جامعه مدني زد؟ اين تضاد را چگونه حل بايد كرد؟
* گذشته ي ايشان و اعمال و موضع گيريهاي خاتمي نشان داده است ‏كه از روزهاي اول انقلاب كه به وكالت و وزارت و رياست جمهوري و بسياري از مشاغل كليدي برگزيده شد، ‏هرگز جز اطاعت از دستورات ولي مطلقه كار ديگري نكرد. خاتمي خاتمي است !
* ايشان در سال 60 در اعتراض به نطق پيش از دستور مهندس بازرگان مي فرمايند: ‏‏"بسياري از كساني كه امروز در همين دادگاههاي انقلاب - كه مورد اعتراض شمايند- تنها به خاطر دفاع از اسلام ‏و پاسداري از دست آوردهاي انقلاب اسلامي شب و روز زحمت مي كشند، انسانهايي سرشار از عاطفه و رحمتند. . . .
* مهندس اميرانتظام در ديدار با شوراي مركزي دفتر تحكيم وحدت با اشاره به رخدادهاي دوران اصلاحات و ‏برخي مواضع خاتمي مي گويد: ‏پس از ترور اسدالله لاجوردي توسط ‏مجاهدين خلق، آقاي خاتمي مصاحبه اي كرد كه ايشان را سرباز وفادار اسلام و ايران ناميد.

کلام آخر ، آقای خاتمی من دیگر آن نوجوان پر از شور و حرارت رای اولی تیستم که با 4 تا شعار انتخاباتی به وجد بیایم و رایم را برای تو بیجهت مصرف کنم . نه آقای خاتمی من و امثال من وقتی رایمان را به تو یا همفکران تو میدهیم که جواب سوالهای بالا را دریافت کرده باشیم .
 
موج سبز