۱۳۸۷ شهریور ۳, یکشنبه

دلتنگیهای من

دلم گرفته . حالم خرابه. بی حوصلم . حوصله هیچ کسی و هیچ چیزی رو ندارم . دلم میخواد گریه کنم . :-(
میرم یاهو مسنجر رو باز میکنم شاید کسی باشه یخورده باهاش حرف بزنم . از 61 نفری که اونجا دارم یک نفر چراغش روشن نیست . چراغ همه خاموشه . یه خورده به صفحه یاهو مسنجرم نگاه میکنم از بالا تا پایین، دلم بیشتر میگیره ، مثل اینکه اینها هم روشون رو از من برگردوندن . :-( .
میرم سایت یاهو رو باز میکنم ، وارد Games میشم یخورده از این بازیهای آنلاین بکنم شاید یکم فراموش کنم. کلیک میکنم ، یه صفحه باز میشه بعد از چند لحظه خطای جاوا میگیره ، میگه دستگاهت جاوا نداره . یعنی نمیتونم بازی کنم . یه خورده باهاش ور میرم ، ولی نمیشه . اعصابم خرابتر میشه. :-(
میخوام برم خبر بخونم ، هر کاری میکنم دستم نمیره یه سایت خبری باز کنم، میدونم که هر چی رو باز کنم بخونم بجزاعصاب خوردی و جنگ و دعوا چیزی نیست . بی خیالش میشم. :-(
زل میزنم به مانیتور . با خودم میگم برم وبلاگ گردی ، یه وبلاگ باز میکنم ، شروع میکنم به خوندن ، میخونم ولی فقط چشمهام روی کلمات حرکت میکنند. مغزم همراهی نمیکنه داره برای خودش در دنیای دیگه ای سیر میکنه. چشمم کلمات روبروم رو میخونه ولی مغزم داره تمام اتفاقات این چند روز گذشته رو مرور میکنه. :-(
همیشه شنیدم که میگن خانواده محل آرامش و امنیته. آرامش ، چه کلمه غریبی ، چرا من پیداش نمیکنم. چرا خانواده من این حس رو به من نمیده ؟ نه تنها نمیده بلکه برعکسش رو هم میده. احساس میکنم که خانواده من دیگه کارکرد مفیدش رو از دست داده.!!! :-(
واقعا آشفتم، نگرانم ، دلم میخواد گریه کنم . آره ، دلم میخواد گریه کنم، اونم با صدای بلند . دلم میخواد یکی باشه که بهش اعتماد کنم و براش حرف بزنم ، شاید هم سرم و بزارم رو شونه هاش و گریه کنم. شاید اینجوری آرومتر بشم. انکار نمیکنم که الان واقعا دوست دارم اون طرفم یه جنس مخالف (یه دختر باشه) . چرا دروغ بگم ، آره دوست دارم یه دختر باشه ، یکی که دوسش داشته باشم . سرم و بزارم رو شونه هاش و ... .
دلم میخواد برم یه جایی که هیچ کس نباشه، من باشم و تو (تویی که هنوز نمیدونم کی هستی و کجایی !!! اصلا نمیدونم منم در این دنیا کسی رو دارم یا نه) . (ترجیحا از این جزیره های یه نخلی وسط اقیانوس ) . جایی که دست هیچکس به من نرسه. دلم نمیخواد دیگه به چیزی فکر کنم . دیگه خسته شدم از اینهمه تنش :-( .
همچین جایی رو برای خودم تصور میکنم ، ولی ... ، فوری ابرهای بالای سرم رو به هم میریزم. آخه میدونم که نمیتونم خودم رو گول بزنم و از واقعیت فرار کنم . یه کسایی هستن در زندگی که خودمون انتخابشون میکنیم برای معاشرت و رفت و آمد. یعنی کاملا دست خودمونه که تا وقتی با یه نفر احساس آرامش میکنیم باهاش بمونیم و اگر روزی احساس کنیم که بودن با اون شخص برامون دیگه جذاب نیست ولش میکنیم. مثل گروه دوستان .
ولی تا حالا شنیدین که کسی خودش پدر و مادر و خواهر و برادرش رو خودش انتخاب کرده باشه ؟!!! اینها دیگه انتخابی نیست چیزی که به هر حال به آدم تحمیل شدن. کسانی هستن که در تمام دنیا و تاریخ یه دونش رو از هر کدوم داری و قابل تعویض و پس دادن هم نیستن. یعنی دیگه پدر یا مادر یا خواهر یا برادر دوست آدم نیستن که بگیم بی خیالش میشیم یا ولش میکنیم . تنها کاری که میتونی بکنی تحمله و پیدا کردن راه حلی برای سازش. ولی وای به روزی که دیگه این جمع نتونه با هم کنار بیاد. انوقته که دیگه ... :-(
ای کاش الان کنارم بودی ، ای کاش بودی و در بغلت گریه میکردم . ای کاش بودی ...
احساس بدی دارم. شاید اینها نتیجه گناهان من باشه. (حتما گناهم خیلی کبیره بوده . )
صبح که از خواب پا میشم همش منتظر یه اتفاق بدم. خیلی احساس بدیه. خدا کنه شما تجربه نکنید.
ای کاش بودی و دستهات رو میگرفتم شاید کمی احساس آرامش میکردم. فکر میکنی من و تو میتونیم با هم احساس آرامش کنیم ؟ در کنار هم . واقعا چرا باید دو نفر که همدیگه رو دوست ندارن و از بودن در کنار هم خوشحال نیستن یه نفر و یا چند نفر دیگه رو خودخواهانه به جمع غم انگیز دو نفره خودشون وارد کنند؟ آخه اونها چه گناهی کردن. اونها هم ناخواسته و از همه جا بیخبر یهو وارد بازیی میشن که خودشون شروع نکردن ولی مجبورن ادامش بدن . به نظر من خیلی ظالمانست. :-(

ای کاش بودی ، شاید در کنار تو آرامش پیدا میکردم . دلم میخواد نوازشم کنی و من هم نوازشت کنم. دلم میخواد تو رو داشته باشم ، ولی هنوز نمیدونم کی هستی و کجایی . بعضی وقتها با خودم میگم شاید تو ... باشی. :-

دیشب یه خواب عجیبی دیدم، خواب دیدم که بشقاب پرنده های غیر زمینی در آسمان ظاهر شدن که سه تا پا داشتن . همشون کنار هم حرکت میکردن. یه دفعه نمیدونم چی شد که همشون یه آرایش خاصی گرفتن و شروع کردن با اشعه هاشون یه چیزهایی رو در زمین هدف گرفتن . یهو احساسا کردم توجه همشون به سمت من جلب شده . کاملا یادم هست که در خواب خیلی ترسیدم ، فرار کردم رفتم یه گوشه اتاق قایم شدم. ولی قبل از اینکه بتونم خوب قایم بشم ، منو هدف گرفتن ، با اشعه شون من و زدن . در خواب احساس کردم که دیگه مردم .... یهو از خواب پریدم. یه احساس غریبی داشتم . چند لحظه فکر میکردم واقعا مردم . پتو رو کنار زدم و سعی کردم بالشتم رو لمس کنم ، فهمیدم هنوز زندم ... ولی تمام روز یه احساس عجیبی همراه من بود . فکر میکردم مردم و زنده شدم . بعضی وقتها تو خیابون فکر میکردم که کسی من رو نمبینه چون یه روحم . :-

۲۳ نظر:

  1. سلام. خوبي چطوري؟
    اين ايام خوش گذشت ؟
    بيشتر مزاحمت ميشم.

    پاسخحذف
  2. به مسافر
    مراحمی عزیز .
    لطف میکنی که سر میزنی .

    پاسخحذف
  3. شخصیت حمید جبلی یادته توی فیلم کلاه قرمزی؟ تکیه کلامش این بود: اگر دیدی جوانی بر درختی تکیه کرده، بدان عاشق شده است و گریه کرده...

    پاسخحذف
  4. چطوری حجت خان؟
    تنگار دیگه توی کامنتدونی وبلاگ خانم توحیدلو پیدات نیست

    پاسخحذف
  5. به هزاران نقطه :
    عاشق؟!!! عاشق کی ؟ ای کاش خودم میدونستم . ولی این غم من درد عشق نیست یه چیز دیگست !!!

    به حمید :
    گرفتاریهای زندگیه دیگه . چه میشه کرد .

    پاسخحذف
  6. سرباز معلم فرصت طلب (قسمت اول)

    برای سرباز معلم جنوبی (قسمت دوم)

    پاسخحذف
  7. سرباز معلم فرصت طلب (قسمت اول)

    برای سرباز معلم جنوبی (قسمت دوم)

    پاسخحذف
  8. چه غمگین شدم، اگه فکر میکنی کمکی میتونم بهت بکنم، حتماً بگو. شاید بتونم سرحالت بیارم.

    پاسخحذف
  9. میفهمم که چی میگید گاهی آدما فکر میکنن با به وجود آوردن بچّه...ولی خبر ندارن که با این کار هیچی حل نمیشه که هیچ بدترم میشه،ولی از اینا گذشته این قضیه یه جنبه دیگه هم داره اونم اینکه شماو من و همه اونایی به دنیا اومدن باید میومدن به این دنیا چون خدا میخواسته، چه تو این خانواده چه جای دیگه و مشکلات عضو جدا نشدنی زندگی آدماست،آدم با مشکلات بزرگ میشه تا به انسانیت برسه غصّه نخورین خدا مواظبه همه چیز هست!

    پاسخحذف
  10. این پست شما منو یاد این آهنگ قشنگ از ابی انداخت:
    من برای زنده بودن جستجوی تازه میخواهم خالیم از عشق و خاموشم،هایو هوی تازه میخواهم خانه ام گلخانه یاس است،رنگ و بوی تازه میخواهم
    ای خدا ای ی ی ی ی ی ی خدا
    بی آرزو موندم آرزوی تازه میخواهم

    پاسخحذف
  11. به قول خودتون باید تحمل کرد و چاره دیگه ای نیست!چرا میشه نیایشم کرد آروم میکنه!گله کنید از خدا گوش میده وازش آرزوهاتونو بخواید برآورده میکنه!

    پاسخحذف
  12. سلام منم مثل شما هميشه احساس دل تنگي ميكنم ازدنيا عالمو آدم خيري نديدم هميشه هم مثل شكست خوردها عقب نشيني كردم گاهي وقتها دلم مي خواد زار زار گريه كنم اماچه فايده كه....بذاربرات يه شعربگم.
    توكه بارفتنت خم به ابروت نياوردي***چراگفتي بقرارم.توكه گفتي باهات مي مونم***پس چرارفتي از كنارم.توكه باچشات عشقو درآغوشم جاگذاشتي ***چرانگفتي دوستت ندارم.گريه نكن عذانگير شكرخداكن وقدرت پروردگارت را به قلبت هديه كن.مطمين باش جزخدا كسي يارمنوتو نميشه.سعي كن عاشق نشي كه شكسته شي اول غرورت بدخودت ازطرف به قول شماجنس مخالف موفق باشيد هميشه توزندگيت بدون توتنها نيستي كه احساس دل تنگي مي كني هركي تواين دنياي آشفته دردي دارهخداحافظ عزيز

    پاسخحذف
  13. سلام دوباره تمام مطالب هاي شما آق مهندس رو خوندم جالب باحال وبسيار شوخ تعبيد درسته من ازاين جور آدم خوشم مياد البته جو نگيره شمنه.دوست دارم باهاتو آشنابشم اما اما اما اما ش ر م ن د ه.چون درحال درس خواندن هستم وبايد ديلپم وگيرمه ها.دعاكنيد منه بي نوا موفق شم.درباره معافيعت سربازيتون پست الافي مفت خوري و........نمگم توكفش باشي

    پاسخحذف
  14. ناشناس جان امیدوارم هر کاری که میخوای بکنی ، به ویژه در دیپلم گرفتن در این مقطع از زندگیت موفق باشی . ممنون که به اینجا شر میزنی . خوشحال میشمنظراتت رو در مورد نوشته هام بدونم :-)

    پاسخحذف
  15. سلام دلم ميخواد براتون بنويسم از زندگيم تا بفهميد معناي دلتنگي چيه تا بفهميد دلتنگي عشق و عاشقي تنها نيست .
    سالها پيش دختري متولد شد كه هنوز دهان به سينه مادر نگذاشته تنهاشد بدون مادر
    وقتي تازه پاپا يكرد براي راه رفتن كسي برايش ذوق نميكرد كسي نفهميد او كي راه رفت كي خنديد كي حرف د بانام نامادري مادر را گفت و پس از سه سالگي پدرش را از دست داددر سن 19 سالگي نامزد و بعد عقد كرد و در سن بيست و يك سالگي همسرش تصادف كرد و به رحمت ايزدي پيوست در سن 26 سالگي ازدواج مجدد كرد و در سن 27 سالگي يك پسر بيمار سندروم بدنيا آورد واكنون سر آن پسر روي سينه من است و آرام آرام براي او لالائي ميگويم و اشك ميريزم چرا كه تنها مونس من است تنهاكسي است كه در تمام عمر توانستم سر روي شانه اش بگذارم و بلند بلند بر بخت سياه خود اشك بريزم

    پاسخحذف
  16. سلام منم یه دختری هستم افسرده که اول ازیه بسری خوشم اومد به نام عباس ولی بعدنامردی کردوگفت دوست ندارم منم بهش گفتم باشه دیگه هیچ وقت مزاحمت نمیشم به خودم گفتم دیگه نبایدبه کسی دل ببندی چون رسم روزگارهمینه ولی چندماه بعدازحال خرابم یه بسری منودیدبه نام حسن که به قول خودش عاشقمه اولازیادبهش علاقه نداشتم ولی حالاباتمام وجودم عاشقشم طوری که حاظرم هربلایی سر خودم بیارم که بهش ثابت کنم باتمام وجود عاشقشم ازخیلی از رفقام ناروخوردم من درحق هیچکسی بدی نکردم ولی تادلتون بخواد در حق خودم بد کردم دوستی داشتم تودبیرستان که همه جوره بایش بودم اون دختری بودکه بانصف بسرای شهردوست بودبه خاطراون دختر همه جورتهدیدی روبه جون خریدم حتی به خاطرش داشتم از مدرسه اخراج میشدم ابروم جلوی همه رفت اون رابط بین من و حسن بود اون ماروباهم دوست کرر از این کارش ناراحت نیستم حالاهمون دختر داره عشقموازم میگیره و میخواد باحسن باشه ولی خداروشکر حسن ازاوناش نیست من بهش قول دادم و قسم خوردم که بهش خیانت نکنم اونم همینطوراماچه فایده همه ی این اتفاقا وخیلی از اتفاقای دیگه ی زنگیم باعث شدمن سلامتی کامل خودم رو از دست دادم ناراحتی اعصاب دارم معدم عصبی و افسردم و باهزارنوع قرص وبه امید بودن حسن خودمو به زورسربا نگه داشتم الان دارم باتمام وجودم میگم حسن جان عاشقتموهمه جوره بات وایستادم از همه ی شما خواهش میکنم برای سلامتیم دعاکنید واقعا حالم خرابه تو روخدا برام 2عا کنید یکم روحیه بیدا کنمو حالم بهتر بشه ممنون میشم ازتون 0 حسن جان باتمام وجود میگم عاشقتم و امیدوارم این ارزویی که باهم داریم براورده بشه و به هم برسیم

    پاسخحذف
  17. مرضیه خانم امیدوارم هر چه زودتر مشکلت حل بشه و به آنچه که دوست داری برسی. من هم برات دعا می کنم . برات آرزوی موفقیت می کنم

    پاسخحذف
  18. یه دنیاممنونم ازت عزیزم ولی میدونی چیه چیزی که بیشترازاینا منو داغون میکنه اینه که احساس میکنم هیچکس درکم نمیکنه هیچکی منو نمیفهمه

    پاسخحذف
  19. حجت عزیزشمافکرمیکنی من بایدچکارکنم متاسفانه یکی دوتاناراحتی هم ندارم یک شب نشدبالشم خیس نباشه دلم میخواد یه شب بخوابمودیگه بلندنشم به اوج ناامیدی رسیدم ازخودمم خسته شدم حوصله ی خودم رو هم ندارم ازخودم بدم میاد نمیدونم باید چکارکنم از این وضع زندگی خسته شدم همه میگن اون بسره عباس به خاطر داییام ولم کرد اخه دوست داییم بود ولی من میگم اگه قرار بوده باهام اینطوری بکنه بس چرامنوبه بازی گرفت چراحسن این همه قسم میخوره که دوستم داره ولی باورنمیکنم همین باعث میشه که من وقتی بهش میگم دوست دارم باورنکنه نمیدونم چکاربکنم احساس میکنم همه ی راهابه روی من بسته شده همین مریضی هام هم اعصابموخورد میکنه به جزحسن هیچ امیددیگه ای ندارم حتی روزه هم نتونستم به خاطرقرصام بگیرم فقط4تاروزه گرفتم اوم بااسرار خواهش میکنم اگه شماراهی برای من سراغ دارید بیشنهادی چیزی داریدبهم بگید شاید کمکم بکنه ممنون میشم

    پاسخحذف
  20. مرضیه عزیز
    من در مورد تو و زندگیت و ناراحتی هات اطلاعات زیادی ندارم . خیلی دلم می خواست می تونستم کمکت کنم ولی اینجوری نمیشه. من در حال حاضر فقط می تونم بهت بگم که طبق تجربیات خودم هیچ کس در این دنیا اینقدر ارزش نداره که تو بخوای بخاطرش امید به زندگی و زنده بودن رو از دست بدی. من خودم یک زمانی مثل تو بودم ، وقتی عشق اولم من رو ترک کرد فکر می کردم دنیا به آخر رسیده ولی بعدا که زمان گذشت متوجه شدم که چه اشتباه بزرگی می کردم. خلاصه اینکه از من به تو نصیحت که خودت رو بپای این توهمات نسوزون. چند لحظه منطقی فکر کن ببین چقدر الکی خودت رو بخاطر کسی عذاب دادی که ارزشش رو نداشته .
    من خوشحال میشم بتونم بیشتر باهات صحبت کنم . آدرس من اینه می تونی من رو اضافه کنی برای چت . این آی دی من معمولا بازه : payam.aramex@yahoo.com
    خوش باشی :)

    پاسخحذف
  21. حجت عزیزسلام به خاطریه مساله ای نمیتونم وارد ای دی یاچت بشم ممنون میشم اگرازطریق همین سایت باهم صحبت کنیم اینطوری راحت ترم خیلی ممنون که تااینجامنوهمراهی کردی ولی به حال و روزم که نگاه میکنم میبینم روزبه روز حالم خرابتر شده من 4سال بود که به عباس علاقه مند بودم ولی احساس میکنم اشتباه کردم و نصف عمرم برباد رفت من هم ازنظر روحی خرابم هم جسمی نمیدونم با این چیزا که در مورد خودم بهت گفتم میتونی درکم کنی و حالم رو بفهمی یا نه تاهمین جاش لطف خیلی خیلی بزرگی در حقم کردی که هم نصیحتم کردی هم از تجربت برام گفتی هم خواستی کمکم کنی خیلی متشکرم و ممنونم اگرامکانش هست بیشتربه این سایت سربزن البته اگربرات مشکلی نداره و امکانش هست خیلی دوست دارم بیشترباهات درد و دل کنم درسته حق با توا من خودمو به خاطر یه چیز بی ارزش عذاب دادم ولی چه فایده بلاهایی که سرم اومده منظورم بیماری هامه به این زودی ها حل نمیشه هرروز تو مطب انواع و اقسام دکترام خسته شدم خیلی ها به قول خوشون برام 2عا میکنن ولی...ازت ممنون میشم اگر بیشترباهام صحبت کنی اگر مزاحم نمیشم و وقتت رو نمیگیرم قربانت مرضیه

    پاسخحذف
  22. مرضیه جان فعلا تنها چیزی که می تونم بهت بگم اینه حالا که فهمیدی اشتباه کردی خودش قدم بزرگیه باید سعی کنی که فراموش کنی . به نظر من یکی از کارهای خوبی که می تونی انجام بدی اینه که با یه مشاور در این زمینه مشورت کنی.
    اگه خواستی بیشتر با هم حرف بزنیم ترجیح میدم از طریق ایمیل باشه. آدرس من اینه : h.z.fekri@gmail.com

    پاسخحذف
  23. حجت عزز سلام خیلی ممنون و متشکرم که به من بیشنهاد دادی برای مشاوره ولی من حالم از مشاوره بهم میخوره وگرنه به حرف دوستام واقوامم گوش میکردم اصلا از مشاور خوشم نمیاد از تو هم خیلی ممنونم که ادرس ایمیلت رو در اختیارم گذاشتی ولی من اینطوری راحت ترم اگر برای شمامشکله که از طریق همین سایت باهم صحبت کنیم مشکلی نداره مجبورتون نمیکنم من الان متوجه اشتباهم شدم ولی مشکل اینجاست که نمیشه همه چیز رو خیلی راحت فراموش کرد ازت بابت تمام راهنمایی هات و بیشنهادادت خیلی خیلی متشکرم بازم میگم اگر شما اینطوری راحت نیستی مشکلی نداره منم دیگه بیشترازاین وقتت رو نمیگیرم من تا 1 روز نمیتونم وارد سایت بشم اخه برای عوض کردن حال و هوا طبق معمول میرم خونه ی مادر بزرگم متاسفانه خونه ی عباس هم بغل خونه ی مادربزرگم ایناست به خاطر همین اگر جور بشه برم خونه ی خالم برام خیلی دعا کن فقط نیاز به یکمی روحیه و امید واری دارم ازت انتظار جواب ندارم ولی خواهش میکنم برام دعا کن بازم میگم خیلی ممنونم ازت که وقتت رو برام گذاشتی و باسخ گوی من بودی متشکرم قربانت مرضیه

    پاسخحذف

 
موج سبز